داستانک «خیابان خلوت بود»
از هُرم آفتاب که توی صورتش میزد، بیدار شد. بلند شد. پرده را کشید. از یخچال آب برداشت. نوشید. پیتزا سفارش داد. تلویزیون ماهوارهای را روشن کرد. تلویزیون را خاموش کرد. گوشی همراهش را برداشت. با چند نفر پیام رد و بدل کرد. زنگ در زده شد. پیتزا را تحویل گرفت. انعام نداد. پیتزا هنوز […]