داستانک «آلبوم عکس»
صفحات آلبوم را ورق زد. عروس و داماد به دهانِ هم عسل میگذاشتند. دستهایی شاد، در پس زمینه دست میزدند. خانمی آن بالا، قند میسابید. شیرینکام. پسری سوار سهچرخه بود. محکم. خدا قوت. دختری پستانک به دهان داشت. زل زده بود توی دوربین. گوگولی مگولی. پدر و مادر با بچهها در تخت جمشید. همیشه به […]