داستانک «روشن کردن سیگار با خورشید»
داستانک «قایمباشک بازی» روایت اول: قایمباشک بازی را دوست داشت. هر نوبت که چشم میگذاشت. چشمها گم میشدند. بازی را رها میکرد. دنبال چشمهای تازه میگشت. روایت دوم: قایمباشک بازی را دوست داشت. هر نوبت که چشم میگذاشت. چشمها گم میشدند. میدانست پشت سر دختر رفتهاند. بیستودوم خرداد ۱۴۰۲– تهران داستانک «موسیقی زنده» رستوران سنتی. […]