Dr.Mahmoud Javid

داستانک «روشن کردن سیگار با خورشید»

{تعداد} پاسخ ها/5

داستانک «قایم‌‌باشک بازی»

روایت اول:

قایم‌باشک بازی را دوست داشت. هر نوبت که چشم می‌گذاشت. چشم‌ها گم می‌شدند. بازی را رها می‌کرد. دنبال چشم‌های تازه می‌گشت.

روایت دوم:

قایم‌باشک بازی را دوست داشت. هر نوبت که چشم می‌گذاشت. چشم‌ها گم می‌شدند. می‌دانست پشت سر دختر رفته‌اند.

بیست‌و‌دوم خرداد ۱۴۰۲تهران

داستانک «موسیقی زنده»

رستوران سنتی. موسیقی زنده. خواننده می‌خواند. کسی دست نمی‌زد. درخواست دست‌زدن کرد. برای خودت. برای کناری‌‌ت. دست نزدند. از خواندن منصرف شد. خودش  ریتمیک دستزد. جمعیت یک صدا خواند.

بیست‌و‌یکم خرداد ۱۴۰۲تهران

داستانک «روشن کردن سیگار با خورشید»

شرط‌بندی‌های عجیب می‌کرد. هنگفت. قمارباز بود. شرط بست: سیگار را با خورشید روشن کند. نشد. دبه کرد. گفت: خورشیدِ آسمان بدل است. کسی نپذیرفت. مهلت شرط‌بندی تمام شد. خانه و ماشین‌ش پای شرط رفت. دلش آتش شد. سیگار را روشن کرد.

بیستم خرداد ۱۴۰۲تهران

داستانک «دنیا»

از ناسازگاری دنیا همیشه شاکی بود. دوستانش می‌گفتند زیادی سیاه‌بین است. خسته شد. تغییر رویه داد. تصمیم گرفت با دنیا بسازد. دیر شده بود. دنیا به خانه‌ش رفته بود.

نوزدهم خرداد ۱۴۰۲تهران

داستانک «داستانش به یک حرف رسید»

داستان‌نویس بود. به کوتاه نویسی رو آورد. هر بار کلمه‌هایی را حذف کرد. سرانجام داستانی فقط با یک واژه نوشت. حسابی مشهور شد. هر روز با همان واژه داستان نوشت. واژه مُرد.

هجدهم خرداد ۱۴۰۲

برداشتی آزاد از کتاب «روزی که داستانش به یک حرف رسید» نرگس فراهانی

داستانک «سیب»

پدر دختر مخالف بود. زیر درخت سیب قرار می‌گذاشتند. دختر روی شاخه‌های درخت می‌نشست. پسر زیردرخت دراز می‌کشید. سخن دلدادگی می‌گفتند. هر گاهی سیبی زمین می‌افتاد. خبرچینان پدر دختر خبر دادند. بی‌خبر بر سر پسر فرود امد. گفت پسر، زیر درخت چه می‌کنی؟ همان لحظه‌ سیبی به زمین افتاد. پسر گفت: حرکت سیب‌ها به سوی زمین را نگاه می‌کنم. شاید فهمیدم چرا به سمت زمین می‌آیند به آسمان نمی‌روند.

هفدهم خرداد ۱۴۰۲

داستانک «محل کمین عنکبوت‌ها»

اپلیکیشن ویز نسخه مخصوص حشرات منتشر شد. محل کمین عنکبوت‌ها را نشان می‌داد. عنکبوت‌های پیرِ زیادی نتوانستند حشره شکار کنند. مردند. عنکبوت‌های جوان بر موج‌های خسته دریا تور تنیدند. بچه‌ماهیگیر شدند.

شانزدهم خرداد ۱۴۰۲

داستانک «سکوت شب»

داستانک «چسب ستاره»

داستانک «بوسه»

این مطلب را به اشتراک بگذارید

2 پاسخ

  1. قایم باشک بازی را خیلی دوست داشت
    همیشه می خواست تا 20 یا 50یا حتی تا 100 بشمارند
    چه خوب بود
    دخترک
    نمی دانست
    تماشایش
    بی چشم بر هم گذاشتن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *