Dr.Mahmoud Javid

داستانک «عشق من»

داستانک «سوت خمپاره» مادرش جلوی چشمانش آمد. چیزی می‌گفت. نمی‌شنید. خمپاره‌ها در گوش‌هایش سوت می‌کشیدند. خطر مرگ. مرتب خودش را دراز روی زمین می‌انداخت. مادرش هنوز با صدای بی‌صدا دست تکان می‌داد. خشمگین. سوتخمپاره‌ها تمام نمی‌شد. دراز روی زمین می‌افتاد. دست و پا و صورت و سینه‌اش از شدت دراز افتادن، زخم شدهبود. مادرش با […]