Dr.Mahmoud Javid

داستانک «عشق من»

بدون پاسخ/5

داستانک «سوت خمپاره»

مادرش جلوی چشمانش آمد. چیزی می‌گفت. نمی‌شنید. خمپاره‌ها در گوش‌هایش سوت می‌کشیدند. خطر مرگ. مرتب خودش را دراز روی زمین می‌انداخت. مادرش هنوز با صدای بی‌صدا دست تکان می‌داد. خشمگین. سوتخمپاره‌ها تمام نمی‌شد. دراز روی زمین می‌افتاد. دست و پا و صورت و سینه‌اش از شدت دراز افتادن، زخم شدهبود. مادرش با خشم پخش صوت را خاموش کرد. خمپاره‌ها دیگر در گوش‌هایش سوت نکشیدند.

بیست‌و‌ششم تیر ۱۴۰۲

داستانک «عشق من»

همه فهمیده بودند. از لبخندها و گریه‌های بی‌مقدمه‌ام، از چشم‌هایی که بی‌هوا برق می‌زدند، از این حضورهایغایب. عشق تو مرا لو داده بود. مرتب از مشخصات تو می‌پرسیدند: رنگ چشم‌ها. رنگ و مدل و اندازه مو. قد. هیکل. عاقبت گفتم: چشمان‌‌ش سیاه است، مو صاف کوتاه مشکی، قد متوسط، هیکل تو پر، انگشتان تپل. اما ازآهنگ صدایت هیچ نگفتم. نمی‌خواستم بدانند تو را فقط شنیده‌ام. منشی تلفنی، عشق من.

بیست‌و‌پنجم تیر ۱۴۰۲تهران

داستانک «باز باران با ترانه»

تنها زندگی می‌کرد. همسرش رفته بود. گاهی ادکلن می‌زد. بارانی می‌پوشید. چکمه پایش می‌کرد. دوش آب‌سردرا باز می‌کرد. با چتر زیر آن می‌ایستاد. با همسرش در جنگل‌های گیلان قدم می‌زد.

بیست‌و‌چهارم ۱۴۰۲تهران

داستانک «چشم‌زخم»

می‌ترسید. از چشم‌زخم خیلی می‌ترسید.  مادرش داستان‌های فراوانی از چشم مردم داشت. وقتی از دانشگاهاخراج شد. آخ. وقتی رئیسش نامزدی‌شان را بهم زد. نمی‌توانم. وقتی ماشین‌شان تصادف کرد. دارم می‌میرم. فشار بیشتر شد. می‌ترسید، از چشم‌زخم. نمی‌خواست به دنیا بیاید. محکم به بند ناف چسبید.

بیست‌وسوم تیر ۱۴۰۲تهران

داستانک «شبیه صبح نبود»

خیابان عوض شده بود. مردم توی چشم‌های هم بودند. غمگین. خشمگین. دخترها زن‌ها موها آشکار. پسرهاپدرها همراه‌ها.

خیابان هیچ شبیه صبح نبود. یعنی راه را اشتباه آمده است. تابلو خیابان را نگاه کرد. همان. به فکر فرو رفت. مردم و این همه همدلی، همراهی. باورش نمی‌شد. گوش تیز خواباند. مردم نام دختری را زمزمه می‌کردند که دیگرنبود، نه بود.

بیست‌ودوم تیر ۱۴۰۲تهران

برداشتی آزاد ازکتاب مینی‌مال‌ها رسول یونان

داستانک «ناشتایی سوسیس خورد»

داستانک «وسواس»

داستانک «قرار»

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *