«خودواگویههای خوابِ بیداری»
گاهی فکر میکنم، به جهانی که صبح دلت نمیخواهد خواب را از چشمانت بشویی مبادا حجم کثیف ناجوریها، حس انزوا، پسزدن، تنهایی، نادیده گرفتن، چهره جانت را بگیرد. و بمانی لهیده، بیانگیزه، دلخور، خشمانباشته، خسته، در تخت بیخبریها، شاید، شاید پاسخی برای چراهای بسیار بیابی، بیابی. که نه نمییابی. مجبوری دیر یا زود خودت را […]