داستانک «پدر سوخته، هنوز آدم نشده»
صدایِ کلون در انباری آمد. لنگهدر انباری باز شد.نور خورشید، نرم نرم درون انباری سُر خورد. بلند شد. با دست جلوی چشمهایش حفاظ ساخت. به تاریکی عادت کرده بود. مادرش بیرون در منتظر بود. قربان صدقهاش رفت. بغلش کرد. گریه کرد. از پلههای کهنهِ اتاقِ مهمانها بالا رفتند. پدر در بالای اتاق به پشتیها تکیه […]
داستانک «عطر چای دارچین»
نگهبان شب بود. چای دارچین درست کرده بود. چای ریخت. استکان کمر باریک، رنگ شراب گرفت. عطر دارچین هوا را پُر کرد. به خودش جرئت داد. همه دلدادگیهایش را روی میز گذاشت: در تو سفر میکنم با رویای تو. خوب دیدن را تجربه میکنم، با شعرهای تو. دوست داشتن را با آوای زیبای تو. […]
داستانک «ابله از دیوار باغ بالا رفت»
خورشید، پشت ابرها چرت میزد. ابله از دیوار بالا رفت. نگاه کرد. باغ پُر ازگل بود. میان باغ سُر خورد. گلها را بویید. از عطرشان سرمست شد. بین گلها قدم زد. دراز کشید. خندید. غنچهها خندیدند. غنچهای زیبا، سرخ، خميازه كشيد. ناز کرد. گلبرگهایش را باز کرد. ابله خندید. گلِ جوان خندید. ابله گل را […]
داستانک « پسر، حوصله ماهبازی نداشت»
پسر با وحشت از خواب پرید. لباس نپوشید. بیرون دوید. مهتاب بود. حوصله ماه بازی نداشت. کوتاه نظران، کتابهای طلایی را آتش زده بودند. دورش می رقصیدند. تن تن با میلو قهر بود. مرکب شاهنامه، در آب رنگ میباخت. حسن کچل، سیب دوست نداشت. رستم پی نوشدارو نبود. سهراب داشت بابایش را میزد. دره بیگنج […]