داستانک «من هنوز زنده هستم»
چشم باز کرد. پیرامون را نگاه کرد. شب بود. ابرهای خاکستری در آسمان بود. آتش، تنها روشنای شب بود. دست به بدنش کشید. همه چیز سر جایش بود. فریاد زد: «لعنتیها، من هنوز زنده هستم، با همه آرزوها، با همه توان» چشمها را مالید. به صورتش سیلی زد. میخواست آسوده خاطر شود، که خواب نمیبیند. […]
داستانک «مدل مو: ماشین نمره چهار»
ناظم، دانشآموزان را به صف کرد. اولتیماتوم داد: «باید، شنبه همه با موهای ماشین کرده به مدرسه بیایید.» نمرهاش را هم تعیین کرد؛ نمره چهار. صبح شنبه، سرها همه نمره چهار بود، جز یک نفر. موهای صاف مشکی بلندی داشت. سرش را، ماشین نکرده، آمده بود. ناظم، ماشین اصلاح به دست گرفت. جاده ای میان […]