Dr.Mahmoud Javid

داستانک «بی‌خواب»

صبح، سپیده زد. از خواب خبری نشد. روی دنده چپ، غلت زد. گوسفند شماری کرد. بالش را بغل کرد. خوابشنیامد. روی دنده راست غلت زد. گوسفند، پرنده، هر چیزی که به ذهنش رسید، شمرد. باز هم خوابش نیامد. دستاز خواب شست. از روی دنده چپ بلند شد. آماده جدل بود. خواب پیدایش شد. خوابید. دکترمحمودجاوید […]

داستانک «در باغ بسته بود»

باغ سرسبز بی‌‌آب

باغ سرسبز، دیوارهای بلند کاه گلی داشت.  صدای پای آب به سختی شنیده می شد. درِ باغ بسته بود. آب او را می‌خواند. چند تا سوراخ، روی در باغ بود. چشم چراند. آبی دیده نمی شد. بید مجنون سبز بود. ظهر بود. آوای خنک آب از بین برگ‌ها، به بیرون، سُر می‌خورد. آفتابِ تَموز، آتش […]