صبح، سپیده زد. از خواب خبری نشد. روی دنده چپ، غلت زد. گوسفند شماری کرد. بالش را بغل کرد. خوابشنیامد. روی دنده راست غلت زد. گوسفند، پرنده، هر چیزی که به ذهنش رسید، شمرد. باز هم خوابش نیامد. دستاز خواب شست. از روی دنده چپ بلند شد. آماده جدل بود. خواب پیدایش شد. خوابید.
دکترمحمودجاوید
بیست و دوم آذر ۱۴۰۱