پنجشنبه داغ بود. شلوغی، درمانگاه را زیر پا گرفته بود. اما از ملوک و احترام خانم خبری نبود. دکتر اهلیشان شده بود. بیبی ها، هر پنجشنبه دردی بهانه میساختند. میآمدند. دارویی میگرفتند. وسط دردها از روزگار جوانی میگفتند. با حکایت نوهها، عشق میکردند. اما، آن روز، پنجشنبه غروب کرد؛ نیامدند. دکتر، هفت روز را تا پنجشنبه دیگر تند راند.
درمانگاه سنگین بود. دکتر در سالن، چشمها به جست و جو گرداند. ملوک و احترام خانم آنجا بودند؛ مشغول گپ و گفت؛ تا نوبتشان شود. دکتر بین بیماران مرتب ساعتش را نگاه کرد. خانمها مثل همیشه، با هم وارد اتاق شدند. دکتر اخم کرد. حال و احوال نپرسید. درد سراغ نگرفت. سر اصل مطلب رفت: هفته قبل غیبت داشتید. نیامدید. نگران شدم. ملوک خانم آه کشید. احترام خانم گفت: ببخشید آقای دکتر! هفته قبل خیلی ناخوش بودیم؛ رفته بودیم دکتر حسابی.
دکترمحمودجاوید
بیستم شهریور ۱۴۰۱-تهران