جیغ دختری، شب را لرزاند. ماه از پشت ابر بیرون آمد. به طنازی، نشست در خانههای ناز نازی. تختها خالی بود. ماه جا خورد. آدمها چرا خواب نیستند؟ سُر خورد توی خیابان. میدان شهر آتش بود. حلقه ای از آدم ها دید. آنها دست میزدند. آواز میخواندند. با هم دوست بودند. ماه گفت بیدار آدمها قشنگ است. حلقه آدمها دور آتش چرخ میزدند. ماه خودش را وسط انداخت. دختر، پسر، زن و مرد دست زدند. ماه رقصید، رقصید، رقصید تا صبح دمید. ماه در زمین ماند. مهر را صدا زد. کسی را سودای خواب نبود.
دکترمحمودجاوید
سی شهریور ۱۴۰۱