Dr.Mahmoud Javid

داستانک «سپید»

بدون پاسخ/5

برهنه بود. مادرزاد. سپید. نگاهش کردند. سرشانرا به نشانه نه تکان دادند. همدیگر را بغل کردند رفتند. وارد تونل شد، سرد و تاریک. برای چندمین بار بود؟ نمی‌دانست. شاید دفعه دیگر که بیرون آمد، نگاه آشنایی بدنش را گرم کند. تا آنروز باید در سردخانه بماند. 

دکترمحمودجاوید 

بیست‌و‌پنجم‌ اسفند ۱۴۰۱- تهران

 داستانک «لامپ آفتابی»

داستانک «چند لیوان چای داغ نوشید»

داستانک «حس دبیرستانی‌ها را داشت»

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *