زن در سر او میخواند. «مرغ سحر ناله سر کن.» نمیخواهم ناله کنم. ترجیح میدهم سوت بزنم. صدای زن بوی ماندگی دارد. حال و هوای اندوه. «داغ مرا تازهتر کن.» نمیخواهم داغ تازه کنم. میخواهم شاد باشم. هنوز زن در سر او میخواند. «ز آه شرربار.» گوشهایش را میگیرد. زن سمج است. صدایی قدیمی. «این قفس را برشکن.» سر زن فریاد میزند. ساکت شو. زن از دل تاریکیهای روح جیغ میکشد. «زیر و زبر کن.» خودت خواستی. با پتک به سرش میکوبد. زن از اعماق گلو، های های میخواند. «زیر و زبر کن»
دکترمحمودجاوید
هجدهم دی ۱۴۰۱
برداشتی آزاد از شروعِ کتاب «شب هول» هرمز شهدادی
شاید با این داستانکها هم دوست شوید: