دریا. آبی روشن. موجها آرام. کفآلود. وارد آب شد. وقتی به ساحل برگشت. مادرش نگران. منتظرش بود.
دریا. آبی خاکستری. موجها پریشان. مهیب. وارد آب شد. وقتی به ساحل برگشت. دوستانش نگران. با چراغی روشن منتظرش بودند.
دریا. آبی سیاه. ساکت. وارد آب شد. وقتی آب او را به ساحل برگرداند. یکی از او یادش آمد. شاید هم خیلی بیشتر. شاید هم خیلی خیلی خیلی بیشتر.
دکترمحمودجاوید
شانزدهم فروردین ۱۴۰۲- تهران
داستانک «لبهایش شعر میخواند»