پنجرهای پر از گرمای تابستان پشت سرش بود. اما باز هم میلرزید. ژاکت، کاپشن پوشید. کلاه پشمی به سرکشید. چند لیوان چای داغ نوشید. بیفایده بود. باز هم میلرزید. دیگر چیزی به ذهنش نمیرسید. بلند شد. کولر را خاموش کرد.
دکترمحمودجاوید
سیام دی ۱۴۰۱ – تهران
داستانک «زن برای چندمین بار پولهایش را شمرد»