سفره صبحانه همیشه پُر و پیمان بود، بانکه عسل، قوطی پنیر، شیشه مربا، بسته کره و نان تازه. با سوت پدر، نانها به شیشهها و بستهها مالیده میشد، خورده میشد. پس از صبحانه شاهانه، شیشه عسل و بقیه قوطیها دست نخورده داخل یخچال قرار میگرفت. در یخچال قفل میشد. کلیدش را پدر با خودش میبرد. پدر چند روزی مسافرت رفت. بچه از خوردن نان خالی خسته شده بود. اطراف خانه را نگاه کرد. کسی نبود. یواشکی درِ یخچال را لیس زد. مزهاش با شیشه پُر از لکهِ عسل فرق داشت.شبیه قوطی پنیر هم نبود. مزه خاصی داشت که تا به حال نچشیده بود. انگشتهایش را حسابی به درِ یخچال مالید. برای نهار با خودش برد.
دکترمحمودجاوید
سیام آذر ۱۴۰۱- تهران
برداشتی آزاد از حکایتهای ملانصیرالدین