Dr.Mahmoud Javid

داستانک «قایق سواری با عموجان»

بدون پاسخ/5

قایق ها سطح دریاچه را رنگین کرده بودند. کودکان شوق قایق رانی داشتند. با عمو جان در صف ایستادند. قایق پارویی نارنجی رنگی گرفتند. سوار شدند. بچه ها هر کدام یک پارو به دست گرفتند. بازوان ظریف و کوچک داشتند.با پارو به جنگ آب های مواج رفتند . کودکان هماهنگ نبودند. قایق تنبلی می کرد. جلو نمی رفت. سرش را به اطراف می چرخاند. عمو گفت: «با شمارش من پارو بزنید؛ یک، دو، سه. یک، دو، سه» ریتم آهنگین نظامی عمو ، پارو زدن بچه ها را هماهنگ کرد. قایق نارنجی راه افتاد. آب همراه شد.  کودکان می خندیدند. آواز می خواندند. یک، دو، سه می گفتند. عمو، حس فرمانروایی وجودش را پر کرده بود. با صدای بلند فرمان داد: «برده های من! پارو بزنید. پارو بزنید، برده های من» یک، دو، سه قطع شد. آواز کودکان خاموش شد. خنده رفت. پاروها بی جان شدند. قایق نارنجی ایستاد. آب سفت شد. بچه ها به فکر فرو رفتند. نمی خواستند برده باشند. عمو خندید. گفت: «شوخی کردم. پارو بزنید. پارو بزنید، عزیزان» کودکان شوخی نداشتند. ساکت، بی حرکت، چشم به ساحل، دست در دست هم، متفکر نشستند. نمی خواستند برده باشند. عمو، دست ها را به هم مالید. پارو به دست گرفت.  یک دو سه گفت. پارو زد. بچه ها یک، دو، سه نگفتند. آواز نخواندند. 

دکترمحمودجاوید 

چهارم مهر ۱۴۰۱- تهران

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *