اشک چشمهایم را تَر کرده است. درِ اتاق را باز میکنم. آفتاب تا کمر اتاق را گرفته است. تلویزیون خاموش است. تصویرِ تو در قاب تلویزیون افتاده است. تو را دوست دارم. برمیگردم. میبینم، نشستهای. مینویسی، با همان جدیت همیشگی. پیشانیات فکر میکند. پاورچین به تو نزدیک میشوم. هایِ نفسات برای من، موسیقی آرام بخش است.. قلم در دستانت، از تو سرشارست. سپیدی کاغذ، افکارت را مینوشد. تو را دوست دارم. پاورچین از تو دور میشوم. به سمت پنجره میروم. از پنجره، حیاط را نگاه میکنم. حوض وسط حیاط، پر آب است. فواره باز است. تصویر تو با دایرههای مواج آب، بازی میکند. گلها، دست به دست تو دادهاند؛ کُردی میرقصند. تو، میان درختهای بیدِ مجنون نشستهای. تو را دوست دارم. تاب میخوری. سِلسِله گیسوی تو، در هوا پرواز میکند. مرا مجنون میکند. تو را دوست دارم. سر، برمیگردانم؛ تو هنوز در اتاق داری مینویسی. پاورچین به حیاط میآیم؛ تو هنوز روی تاب هستی. دست تکان میدهی. ذوق میکنم. تو را دوست دارم. اشک چشمهایم را تَر کرده است. پا به خیابان میگذارم. تو را میبینم. سبز، سفید یا سرخ پوشیدهای. در خیابان چرخ میزنی. تو را دوست دارم. با شوق به سوی تو میشتابم. دست به سویم دراز میکنی. دست به سویت دراز میکنم. دستم از دست و بدنت رد میشود. اشک چشمهایم را تَر کرده است. خودم را از تو پُر میکنم. کُردی میرقصیم. در گوشات، نجوا میکنم. تو را دوست دارم. تو را دوست دارم. تو را دوست دارم.
دکترمحمودجاوید
سوم مهر ۱۴۰۱- تهران
برداشتی آزاد از کتاب سبز پری نوشته پرویز دوائی