Dr.Mahmoud Javid

داستانک «چراغ، خاموش است»

بدون پاسخ/5

کله‌ای بزرگ دارد. واژه‌های اندک. بابا، مامان. خنده‌ای طولانی. هه ‌هه هه هه هه هه هه. چشمانی آبی. ثابت. موهای طلایی. لُپ‌هایی برجسته. نرم. لبانی سرخ. کم‌حال. بغلش می‌کنند. زیاد. چند روزی است که دوستِ دخترش پیدایش نیست. تنهاست. اتاق پنجره ندارد. چراغ خاموش است. احدی در اتاق را نمی‌زند. شب و روز را گم کرده است. سرانجام، در باز می‌شود. دختر وارد می‌شود. چراغ را روشن می‌کند. گیسوان مشکی صاف دارد. بلند. روی پشت و قسمتی از صورتش را پوشانده است. کَلهِ بزرگ را بغل می‌کند. می‌بوسد. لبانش تلخ است. از شمار چشمانش یکی کم. یک چشم به جا مانده، پُر سو. عروسک گریه بلد نیست. می‌خندد: مامان، بابا. هه هه هه هه هه هه هه…

دکترمحمودجاوید 

پانزدهم بهمن ۱۴۰۱- تهران

داستانک «زن برای چندمین بار پول‌هایش را شمرد»

داستانک «آرزوی پینوکیو»

داستانک «در باغ بسته بود»

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *