فیلم افسانه هزار و نهصد، از دیدن پایانش حالم بد میشود
افسانه ۱۹۰۰ برای من فقط یک فیلم نیست. داستان موسیقی است. اما هر بار از دیدن پایانش حالم بد میشود. با هزار و نهصد، در کشتی پیدا می شوم. لجوجانه موسیقی مینوشم. همراه او، با پیانو در کشتی میرقصم. با دستهایی که از شدت سرعت دیده نمی شود، دوئل موسیقی را می برم. با او، […]
داستانک «لختها به جهنم میروند»
پسر، پنج ساله بود. در آن شهر کوچک مهمان بود. با دختر میزبان پا به کوچه گذاشت. دختر، هفت ساله بود. موهای مشکی بلند داشت. رنگ صورتش سبزه بانمکی بود. پسر شلوارک و بلوز آستین کوتاه آبی رنگی پوشیده بود. ظهر تابستان بود. بازی کردند. کوچه از خندههایشان شلوغ شد. پیرزنی مچاله، پشتگوژ، چادر سیاه، […]
داستانک «فیلم کمدی خیلی خندهدار بود»
سالن سینما جای نفس نداشت. شلوغ بود. جمعیت، ایستاده به تماشا مانده بود. فیلم خنده میساخت. دخترک نشسته بود. صندلی برایش بزرگ بود. پاهایش در هوا تکان میخورد. فیلم خیلی خیلی خندهدار بود. دخترک از خنده روده بر شد. از روی صندلی افتاد. ترسید. باز میخندید. بلند شد. دخترک گریست. مردکی، روی صندلیش نشسته بود. […]
داستانک «ماسک، نایاب بود»
بیماری کووید نوزده ظهور کرده بود. روز و شب قربانی میگرفت. ماسک نایاب بود. دو ماسک زد. سوار مترو شد. آدمها کیپ هم ایستاده بودند. عطسهش گرفت. ماسکها را برداشت. قطرههای عطسه روی جمعیت منفجر شد. صبر کرد. عطسه دیگری نیامد. دوباره ماسک زد. #دکترمحمودجاوید هفتم شهریور ۱۴۰۱-تهران شاید با این داستانکها هم دوست شوید: […]
داستانک «با آخرین فرفره سرخ میدود»
نمیدانم چرا فکر میکنم چهرهش آشناست؛ هشت ساله، لاغر با موهای تراشیده. فرفره کاغذی میفروشد؛سرخ رنگ. شب به روز میزند. یک فرفره هنوز مانده است. پول هایش را میشمارد؛ در جیب میگذارد. با آخرین فرفره میدود؛ هوهو کنان هوا را میشکافد. فرفره میچرخد. میرقصد.رقص سرخ. صدای گوشخراش ترمز خودرو میپیچد. میافتد. سرش سرخ میشود. آه، […]