سالن سینما جای نفس نداشت. شلوغ بود. جمعیت، ایستاده به تماشا مانده بود. فیلم خنده میساخت. دخترک نشسته بود. صندلی برایش بزرگ بود. پاهایش در هوا تکان میخورد. فیلم خیلی خیلی خندهدار بود. دخترک از خنده روده بر شد. از روی صندلی افتاد. ترسید. باز میخندید. بلند شد. دخترک گریست. مردکی، روی صندلیش نشسته بود. جمعیت هنوز می خندید.
#دکترمحمودجاوید
هشتم شهریور ۱۴۰۱-تهران
شاید با این داستانکها هم دوست شوید: