Dr.Mahmoud Javid

فیلم افسانه هزار و نهصد، از دیدن پایانش حالم بد می‌‌شود

بدون پاسخ/5

افسانه ۱۹۰۰ برای من فقط یک فیلم نیست. داستان موسیقی است. اما هر بار از دیدن پایانش حالم بد میشود. با هزار و نهصد، در کشتی پیدا می شوم. لجوجانه موسیقی می‌نوشم. همراه او، با پیانو در کشتی میرقصم. با دست‌هایی که از شدت سرعت دیده نمی شود، دوئل موسیقی را می برم. با او، عاشق دختر پشت پنجره می شوم. اما، بیش از این نمی توانم با هزار و نهصد بمانم. می خواهم تنهایش بگذارم. کی؟ وقتی روی پله‌های کشتی می ترسد. پاهایش برای رفتن سست میشود، چون انتهای شهر را نمی‌بیند. از خیر عشق می‌گذرد. به زندانکشتی بزرگی برمی‌گردد، که همه جایش را می شناسد. فرصت شنیدن صدای آب از ساحل را از خود می گیرد. شانس زندگی با دختر زیبایی که به او لبخند زد، را پس می‌زند. می‌ماند در کشتی‌‌‌‌ی که از جنگ عبورمی‌کند، اما در آتش فرسودگی منفجر می شود. چون هزار و نهصد از ابهام، بی‌پایانی، ناشناخته‌ها می‌ترسد. دلم می خواهد، آخر فیلم را دوباره بسازم: هزار‌ و‌ نهصد از پله‌های کشتی با شوق پیاده شود. از روی اسکله به کشتی نگاه کند. به صدای دریا گوش دهد. بعد، سلانه، سلانه، به سمت منزل معشوق قدم زند. درود بر او فرستد. صفحه آهنگ پیانو را در گرامافون پخش کند. دست‌های دختر را بگیرد، برقصند. به اتفاق به استقبال ناشناخته‌ها بروند. زندگی کنند:  زندگی با عشق.

دکترمحمود جاوید

هفدهم آبان ۱۴۰۱

شاید با هم دوست شوید:

فیلم خانواده فیبلمن؛ بیرون آوردن سر از دهان شیر؛ ۳ نکته کلیدی

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *