«هوادار آبی»
هوادار تیم فوتبال آبی بود. آبی عشق. با هیچ رنگ قرمزی کنار نمیآمد. تیم آبی از رقابتهای بینالمللی اخراج شد. چهرهاش از شدت خشم سرخ شد. خیلی سرخ.
دکترمحمودجاوید
بیستویکم فروردین ۱۴۰۲-تهران
«شناسنامه»
وقتی به دنیا آمد. خواهرش زنده نبود. اگر بود، شش ساله میشد. اسم خواهرش را روی او گذاشتند. شناسنامه خواهر را هم به او دادند. هنگامی که یک ساله شد. شناسنامهاش هفت ساله بود. مهدِ کودکها قبولش نمیکردند. کلاس اول دبستان ثبتنامش کردند.
دکترمحمودجاوید
بیستودوم فروردین ۱۴۰۲-تهران
«سوراخ جوراب»
موهای بافته داشت. روبان آبی. جورابش سوراخ بود. شست پایش بیرون میزد. خندهدار بود. سوراخ جوراب را دوخت. محکم. شست پایش خفه شد.
دکترمحمودجاوید
بیست و سوم فروردین ۱۴۰۲- تهران
«شاهد قتل»
مهتاب بود. دو مرد طلافروش را کشتند. دختر روسری قرمز، صحنه را دید. دیدنش. گریخت. تعقیبش کردند. کوچه بنبست بود. درِ خانهای باز بود. داخل دوید. زنی جیغ کشید. خارج شد. دو مرد سرکوچه بودند، با اسلحه. دختر روسری از سرش برداشت. به سمت آنها رفت. محکم گفت: «دختری که دنبالش میگردید، من نیستم.»
دکترمحمودجاوید
بیستوچهارم فروردین ۱۴۰۲- تهران
«حسابی»
عاشق بود. حسابی. نوشت. پدر پسر سرطان دارد. پزشکان جوابش کردهاند. مادر داماد در بهشت. پسر، تنها فرزند خانواده. درآمد خانواده دلاری. اموال فوق میلیاردی. مجدد مرور کرد. همه محاسبات درست بود. به نزد داماد بازگشت. گفت: «عاشق است. حسابی. نمیتواند با او ازدواج کند»
دکترمحمودجاوید
بیستوپنجم فروردین ۱۴۰۲- تهران
داستانک «تلویزیون را خاموش کرد»
داستانک «دیگر دنیا جای او نبود»
داستانک «بیقرار بود، سیگار کشید»
4 پاسخ
درود!
مفهوم عمیقی در دل تکتک این داستانکها نهفته شده.
از خواندن هریک بسیار لذت بردم به خصوص از داستانک شناسنامه. برایم جالب بود که وقتی به دنیا آمد شش ساله بود.
سپاس سعیده نازنین که به داستانکها فرصت دادی با تو زندگی کنند
درود جتاب دکتر من خاتون قصه گو در پیج اینستاگرام داستانک هاتون رو دنبال میکنم به واقع نوشته هاتون بسیار مفهومی است که بهطور حتم برآمده از ذهنی سیال میباشد
قلمتان مانا
خاتون نازنین توتم قلم بخشی از هویت ماست. تجربه زیست را با کمک آن بایستی برای هم بهتر سازیم. بهروز باشید