Dr.Mahmoud Javid

داستانک «ناشتایی سوسیس خورد»

بدون پاسخ/5

داستانک «تصور کن»

یک لحظه عشقی سوزان را به دختری تصور کن. شب‌ها بی‌خواب روزها بی‌تاب. حالا تصور کن، آخرالزماناست. قحطی شهر را گرفته است. تنها صدایی که از بیرون شنیده می‌شود، انتظار لاشخوران رویساختمان‌های مرتفع است. تو با دختری که دوست داری در یک اتاق تنها پنهان شده‌اید. چند روزی است هیچچیز برای خوردن ندارید. دختر از شدت تشنگی و گرسنگی بی‌حال در آغوش تو افتاده است. تو می‌دانی کهدختر شانس کمی برای زنده ماندن دارد. اگر او را به لاشخورها بدهی فرصت خواهی داشت خودت را به انبارمواد غذایی برسانی. دختر را عاشقانه دوست داری. اما تصور کن دختر بی‌حال است و هرگز نمی‌فهمد. چهخواهی کرد؟ پسر بی‌درنگ رگ دست خود را زد؛ جلوی دهان دختر گرفت. از تصور زنده ماندن دختر پرواز کرد.

شانزدهم تیر ۱۴۰۲تهران

برداشتی‌آزاد از داستان نان نوشته مارگارت اَتوود کتاب فضاهایی برای عبور

داستانک «گرسنه»

پیرمرد خیلی گرسنه بود. آشپزخانه خاموش بود. نمی‌توانست منتظر بماند یخچال را خورد. ماکروفر، فر،اجاق‌گاز را هم خورد. صدای سگ را شنید. سگ را خورد. گربه و موش‌ها را هم. لباس‌های پیرزن را با پا کنار زد. پیرزن را همان اول خورده بود. اما باز هم گرسنه بود. تسلیم شد. تلفن را برداشت غذا از بیرون سفارش داد.

پانزدهم تیر ۱۴۰۲تهران

برداشتی آزاد از وقت غذا نوشته راسل ادسون کتاب «فضاهایی برای عبور»

داستانک «کتاب پرفروش»

کتاب را به موقع تحویل داد. سریع مجوز چاپ گرفت. چاپ شد. خیلی زود به

تجدید چاپ رسید. محتوای آن نقل محافل شد: نقد فراوان. اغلب با افتخار از خواندن کتاب می‌گفتند؛ کتابی کهتمام اوراقش سپید بود.

چهاردهم تیر ۱۴۰۲تهران

داستانک «یک آه کوتاه کشید رفت»

زن پشیمان شد. فکر می‌کرد باز هم تقاضایش را تکرار می‌کند، تا سه بار. اما نکرد. مرد نه را که شنید یک آهکوتاه کشید. رفت. زن به درخت آرزوها پارچه گره زد. منتظر شد. مرد برگشت. زن دوباره نه گفت. مرد نه را کهشنید دوباره  یک آه کوتاه کشید. رفت. زن با خودش گفت: اما هنوز که سه دفعه نشده بود.

سیزدهم تیر ۱۴۰۲تهران

داستانک «ناشتایی سوسیس خورد»

کتاب «فضاهایی برای عبور»کمرش را راست کرد. عصا را انداخت. با خودرو به سرعت راند. سیگار خرید. آتش زد. پُک‌های سنگین. سرفه‌کرد، بسیار. در جلسه نظراتش را صریح گفت. جلوی کسی خم نشد. شب کباب خورد. شراب نوشید. تلفن‌ِهمراهش را چسبیده به سرش گذاشت. برهنه خوابید. ظهر از خواب بلند شد. ناشتایی سوسیس با سس فراوانخورد. کوکاکولا. کرم ضد آفتاب نزد. بدون کلاه زیر آفتاب رفت. تازه مزه زندگی لذت‌بخش را می‌چشید. برایاولین بار اصلن نگران سرطان گرفتن نبود. سرطان گرفته بود. بدخیم.

دوازدهم تیر ۱۴۰۲تهران

برداشتی آزاد از خبر صبحگاهی نوشته جروم استرن کتاب «فضاهایی برای عبور»

داستانک «وسواس»

داستانک «کباب»

داستانک «بازنشسته پارک»

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *