Dr.Mahmoud Javid

داستانک «پاکت خالی نامه»

بدون پاسخ/5

«خریدار کاغذ باطله»

خریدار کاغذ باطله بود. کتاب و روزنامه خیلی زیاد چاپ می‌شد. کاسبی رونق داشت. روزگار برگشت. تیراژ کتاب و روزنامه خیلی کم شد. شغلش را عوض کرد. تابلو زد: خریدار آدم باطله 

دکترمحمودجاوید 

بیست‌وششم ۱۴۰۲- تهران

«دلبری آفتاب»

دلباخته خورشید بود. کنار ساحل رفت. طاقباز دراز کشید. تن به دلبری پرتوهای آفتاب داد. صورتش سوخت. قهر کرد. چرخید. پشت به آفتاب. برنزه شد. 

دکترمحمودجاوید 

بیست و هفتم فروردین۱۴۰۲- تهران

«پاکت‌ خالی نامه»

قرار بود با هم بروند. مثل همه جا. همسرش ناگهان زودتر رفت. حجم خالی خانه دلگیر بود. روزی پستچی ‌آمد. پاکت نامه‌ای آورد. پاکت خالی بود. هر روز یکی. نامه‌های خالی را می‌خواند. گاهی می‌خندید. گاهی‌گریه می‌کرد. آخرین بار، وقتی پستچی نامه آورد. در زد. کسی در را باز نکرد. روی پاکت نوشت: گیرنده شناخته نشد. 

دکترمحمودجاوید 

بیست‌و‌هشتم فروردین ۱۴۰۲- تهران

برداشتی آزاد از همیشه کسی هست که تو را می‌بیند.. کتاب آوازخوان شهر ما گنگ بود

«شناگر»

اهل شنا بود. حسابی. هر روز شنا کرد.  گاهی شبها هم. پنجاه‌ تا. گاهی تا صد تا. هیچگاه به ساحل نرسید.

#دکترمحمودجاوید

بیست‌ونهم فروردین ۱۴۰۲- تهران

«مخاطب در دسترس نیست»

گوشی تلفن را برداشت. شماره گرفت. پشت بوق‌های بی‌پاسخ کلافه شد. سیگاری گیراند. شهر پشت پنجره فقط دود بود. 

گوشی تلفن را برداشت. باز شماره گرفت. پاسخگو در دسترس نبود. فنجان قهوه را سرکشید. چشمی برای فال قهوه نداشت. 

گوشی تلفن را برداشت. باز هم شماره گرفت. بوق. بوق. بوق. لعنتی پاسخ بده. یکی گوشی را برداشت. بفرمایید. می‌خواهم با‌ خودم حرف بزنم. صادقانه.

دکترمحمودجاوید 

سی‌ام فروردین ۱۴۰۲- تهران

برداشتی آزاد از  کتاب آوازخوان شهر ما گنگ بود

«بوی گل سرخ»

شب نخست 

سوار مترو شدم، بوی خوش گل سرخ همه جا بود. پشتِ زن به من . به‌گاه پیاده شدن. رخسارش را نمی‌دیدم.

شب دویم 

سوار مترو شدم. کمی‌ دیر شده بود. بوی خوش گل سرخ کم‌جان . تنفس مصنوعی‌اش دادم.

شب سیم

سوار مترو‌ شدم. اثری از بوی خوش گل سرخ نبود. بیرون را نگاه کردم. زنی‌ دیده نمی‌شد. روز تعطیل بود.

شب چهارم

سوار مترو نشدم. ایستگاه مترو. روی نیمکت نشستم. زن با شتاب از مترو پیاده شد. بوی خوش گل سرخ‌اش را ذخیره کردم.

حس خوبی قلبم را قلقلک می‌داد.

شب هفتم

سوار مترو شدم، بوی خوش گل سرخی نبود. چترم را جاگذاشته بودم. داخل ایستگاه. پیاده شدم. مترو پسین که آمد. ناگهان به هم خوردیم. دم ‌در. او هم چترش را جاگذاشته بود.

#دکترمحمودجاوید 

سی‌ویکم‌فروردین ۱۴۰۲- تهران

داستانک «تلویزیون را خاموش کرد»

داستانک «سفرهای کاغذی»

داستانک «خدمات دندنپزشکی»

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *