Dr.Mahmoud Javid

داستانک «خیلی وقت است که رفتی»

بدون پاسخ/5

خیلی وقت است که رفتی . یک ساعت، یک روز، یک ماه، یک سال، نه، یک عمر. تابستان است، اما، بی‌تو سردم است. با تو شعری می‌نویسم. شعر بی‌پایان است. بی‌خیال پایان‌ش می‌شوم . دیگر صبر ندارم. همان شعرِ پُر از کلمه‌های خوب را می‌پوشم. بگذار، همه ببینند که من هیچی نیستم، جز تو. تو همه چیزی: از کلمه، وزن تا قافیه‌های بسیار. 

همه حرف‌های زرین دنیا، شکل تو هستند: زیبا، رعنا، دلربا، فریبا، دانا، توانا، جانا، مانا، رها، پویا، بی‌همتا، یکتا، تنها، ماه، رسا، آفتاب، شاد، مهربان، نویسنده، فیلسوف، فهمیده، فداکار، تحلیل‌گر، شاعر، نوازنده، عاشق و معشوق. بی‌نهایت واژه دیگر هم هست، که باز می‌توانم بنویسم، با آن خودم را بپوشانم و باز هم تو نشوم.

 نمی‌توانم باور کنم، که خیلی وقت است رفتی.  یک ساعت، یک روز،  یک ماه، یک سال، نه، یک عمر. سنگ قبرها، دروغ می‌گویند. مرا در گورستان کاری نیست. بگذار، کلاغ ها قار قار کنند. تو را با شعر پوشیده ام. به کوچه و خیابان می برم. با نفس فریاد می زنم. باغ دلگشا می سازم.

دکترمحمودجاوید 

سیزدهم مهر ۱۴۰۱- تهران

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *