مرد بود. همیشه داستان زندگیاش را میگفت، مردم قصهاش را حفظ بودند.
بچههایش کشته شدند. زنش دق کرد. آلزایمر گرفت. حالا، مردم داستان زندگیاش را میگفتند. میشنید. میگریست. میگفت: «عجب داستان سوزناکی»
دکترمحمودجاوید
چهاردهم دی ۱۴۰۱–تهران
مرد بود. همیشه داستان زندگیاش را میگفت، مردم قصهاش را حفظ بودند.
بچههایش کشته شدند. زنش دق کرد. آلزایمر گرفت. حالا، مردم داستان زندگیاش را میگفتند. میشنید. میگریست. میگفت: «عجب داستان سوزناکی»
دکترمحمودجاوید
چهاردهم دی ۱۴۰۱–تهران
این مطلب را به اشتراک بگذارید
برچسب ها:
2 پاسخ
ضربه پایانی عالی بود
درود، وقت به شادی
لیلای عزیز سپاس. خوشحالم که دوست داشتی