Dr.Mahmoud Javid

داستانک «دستمال خیس مچاله»

بدون پاسخ/5

تعطیلات عید بود. ایستگاه قطار شلوغ بود. زمین از دستمالِ خیسِ مچاله پر بود. دلتنگ شد . گریه‌اش گرفت. اشک از بینی‌اش راه افتاد.دستمال کاغذی نداشت. قیمت گرفت. گران بود. با پشت دست بینی‌اش را پاک کرد.

دکترمحمودجاوید 

بیست‌و‌هفتم ۱۴۰۱ -تهران

داستانک «مامور اعدام»

داستانک «شالیزار»

داستانک «ماجرای نیمروز»

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *