تعطیلات سال نو بود. بلندگو فرودگاه آخرین اعلام برای سوار شدن به هواپیما را کرد. نتوانست برود. چمدان بادکردهاش را پس گرفت. برگشت. گل و شیرینی خرید. کنار همسرش خوابید. گفت: «بیتو نمیتوانم جایی بروم. زیبایی، خیلی.» رویش گلاب پاشید.
دکترمحمودجاوید
بیستوهشتم اسفند ۱۴۰۱ – تهران
داستانک «پرتو نوشتهاش را بر زیباییهای زن همسایه تاباند»