خجالت میکشید فال قهوه بگیرد. اطراف اتاق را نگاه کرد. قهوه را نوشید. با احتیاط کنار میز نشست. فالگیر فنجان قهوه را برداشت. ته فنجان را دید. چشمهایش گرد شد. گفت: «باور کردنی نیست. تو مرگی فجیع خواهی داشت. با مگسکش لِه خواهی شد.» مگس آه کشید. زن و فالگیر نگاهشان به سمت مگس چرخید. مگس پرواز کرد. خجالت میکشید به خاطر فال قهوه بمیرد.
دکترمحمودجاوید
بیستوششم بهمن ۱۴۰۱ – تهران
تصویر از مهدی جاوید