Dr.Mahmoud Javid

داستانک «فال قهوه»

بدون پاسخ/5

خجالت می‌کشید فال قهوه بگیرد. اطراف اتاق را نگاه کرد. قهوه  را نوشید. با احتیاط کنار میز نشست. فالگیر فنجان قهوه را برداشت. ته فنجان را دید. چشم‌هایش گرد شد. گفت: «باور کردنی نیست. تو مرگی فجیع خواهی داشت. با مگس‌کش لِه خواهی شد.»  مگس آه کشید. زن و فالگیر نگاهشان به سمت مگس چرخید. مگس پرواز کرد. خجالت می‌کشید به خاطر فال قهوه بمیرد. 

دکترمحمودجاوید 

بیست‌و‌ششم بهمن ۱۴۰۱ – تهران

تصویر از مهدی جاوید

داستانک «صبحانه شاهانه»

داستانک « از ملوک و احترام خانم خبری نبود»

داستانک «پدر سوخته، هنوز آدم نشده»

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *