کاراگاه صحنه جنایت را مرور کرد. جسد داخل وان حمام بود. وان پُر آب بود. میز غذاخوری و صندلی داخل سالن واژگون شده بود. در کفِ زمین بشقاب غذا، قاشق، چنگال و کارد افتاده بود. اثری از خون دیده نمیشد. دستیار کارآگاه رسید. کارآگاه گفت: «دیر کردی. شواهد حاکی از درگیری در اینجاست. جسد پس از آن به حمام منتقل شده است. تا ماموران پزشکی قانونی برسند. از شاهدان پرسوجو کن. حواست به افراد مشکوک باشد، فراموش نکن همیشه قاتل به محل جنایت برمیگردد.» دستیار گفت: «بله قربان. حواسم هست. قربان اگر جسارت نباشد میخواستم بگویم؛ آستین پیراهنتان خونی شده است.» کارگاه آستین را بالا زد. دستش خراش برداشته بود. گفت: «چیز مهمی نیست. شاید حواسم نبوده، به جایی گیر کرده است.» دستیار بیرون رفت. کاراگاه یک دستمال از آشپزخانه برداشت. خیس کرد. به محل جنایت برگشت. با دقت اثر خون را از لبه میز پاک کرد. دستمال را در جیبش گذاشت.
دکترمحمودجاوید
بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۱- تهران