Dr.Mahmoud Javid

داستانک «قلب سنگی»

بدون پاسخ/5

می‌دانم قلبی سنگی داری. هر روز در مقابلت می‌نشینم. شعر می‌خوانم. گیتار می‌نوازم. حرف‌های عاشقانه می‌زنم. به امیدی. تصویر تو در قلب شیفته‌ام حکم می‌راند. موهای تاب خورده بلند. خم ابروها. لبخند نمکین چال زنخدان. سینه‌های خوش‌تراش. اندام باریک. دست‌های کشیده. پاهای روی هم انداخته و آن قلب سنگی. می‌دانم شاید هیچ‌وقت بلند نشوی،  مرا نبوسی. اما هنوز امیدوارم.   روزی مثل پینوکیو تو هم جان گیری، بانوی سنگیِ  میدان شهر.

دکترمحمودجاوید 

بیست‌و‌پنجم بهمن ۱۴۰۱ – تهران 

«به وقت دلدادگی کتاب‌ها»

داستانک « پسر، حوصله ماه‌بازی نداشت»

داستانک «وحشت‌زده از خواب پرید»

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *