دختری در کافی شاپ روبرویش نشسته است. خاطرات می آیند و میروند. گرههای قالی مادرش را باز کرد؛ کتک خورد. موهای خواهرش را به تخت گره زد؛ کتک خورد، ناقلا. گره طناب قایق کنار ساحل را باز کرد؛ کتک خورد، حسابی. بند کلاه همکلاسیهایش را از پشت سر به هم گره زد؛ کتک خورد، معمولی. گره سبزه سیزده بدر دختر همسایه را باز کرد؛ کتک خورد، غیرتی. حالا، در کافی شاپ، دختری روبرویش نشسته است، تنها. نگاه دختر مشتاق است. میترسد نگاهش را به نگاه دختر گره بزند. کمی فکر میکند. به کتکش میارزد. گره میزند، مفتون. کتک… راوی از بقیه ماجرا بیخبر است. عادت ندارد وسط گره نگاه دختر و پسرهای عاشق سرک بکشد.
#دکترمحمودجاوید
سیزده بدر ۱۴۰۲- تهران