Dr.Mahmoud Javid

داستانک «رنگین کمان»

بدون پاسخ/5

روستا یخ بود. چراغ، نفت نداشت. برادرش آماده شد، برود نفت بخرد. پسر نمی‌خواست تنها بماند. با برادر همراه شد.مغازه‌دار همه‌چی می‌فروخت: پفک، نفت، بادکنک، سیگار، پنیر. برادرش ظرفِ نفت را روی پیشخوان گذاشت. دکان‌دار مشغول نفت ریختن شد. پسر کنجکاو بود، که  نفت ریختن درون ظرف را ببیند. روی پاهایش ایستاد. قد کشید. سرش را تا حد امکان بالا گرفت. چشم هایش را خوب بازکرد. ناگهان، چند قطره نفت، داخل چشمانش پاشید. سوخت. آتش گرفت. داد زد. گریه کرد. اشک ریخت. مغازه‌دار دستپاچه شد. بطری آب را در چشمان پسر خالی کرد. پسر کمی آرام گرفت. از دکان بیرون آمد. چشمانش پُر از نفت و آب بود. آفتاب خورد. رنگین‌کمان در چشم‌هایش ساخته شد.

دکترمحمودجاوید 

بیست‌و‌هشتم آبان ۱۴۰۱- تهران

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *