Dr.Mahmoud Javid

داستانک «موهای دخترک در هوا تاب خورد»

بدون پاسخ/5

مادر به همراه دختر کوچکش بود. آنها جلوی «اسباب بازی‌های سکه‌ای تکان‌دهنده» رسیدند. دختر نگاهش به اسباب بازی‌ها، گره خورد. پاهایش از رفتن سست شد. مادر فهمید. چند سکه گرفت. دخترک سوار اسب سفید شد. مادر سکه انداخت. اسب تکان خورد. موزیک شروع شد. چراغ های رنگی، نور بازی کردند. موهای دخترک در هوا باد خورد . از ته دل خندید. سپس سوار اتومبیل قرمز شد. مادر سکه دیگری انداخت. دخترک فرمان ماشین سکه‌ای چرخاند. موهای مشکی‌اش رها در هوا  چرخیدند. بوق زد. چراغ‌ها رقصیدند. بعد سوار خرس قهوه‌ای شد و همین‌طور تا پنج سکه تمام شد. دختر کوچولو دل نمی‌کند. باز هم شوق سواری داشت. دامن مادر را کشید. مادر نگاه کرد. خندید. پنج سکه دیگر گرفت. دخترک سواری را از ابتدا بازی کرد. موهایش در هوا تاب خوردند. مادر تصویر دخترش را بلعید. با خودش گفت؛ بگذار موهایش در باد، آزاد، پرواز کند . شاید فردا روزی که بزرگ شد؛  دلش خواست، مثل مردان سرزمینش، موهایش هوا بخورد. باد خوردن موهایش یادش باشد. یادم باشد.

دکترمحمودجاوید 

بیست و هفتم شهریور ۱۴۰۱-تهران

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *