داستانک «قرار»
برداشت اول:
مرد زودتر سرِ قرار آمد. زن هم همینطور. هر قرار زودتر آمدند. زودتر. زودتر. زودتر…آنقدر که قرارها به همچسبید.
برداشت دوم:
مرد زودتر گفت دوستت دارم. زن هم همینطور. هر دوستت دارم را زودتر گفتند. زودتر. زودتر. زودتر…آنقدر کهدوستت دارمها به هم چسبید.
برداشت سوم:
مرد زودتر لبها را بوسید. زن هم همینطور. هر لببوسه را زودتر بوسیدند. زودتر. زودتر. زودتر…آنقدر کهلببوسهها به هم چسبید.
بیستویکم تیر ۱۴۰۲– تهران
برداشتی آزاد از کتاب مینیمالها رسول یونان
داستانک «همان قهوه، همان کیک»
روی همان صندلیها، پشت همان میز، در همان رستوران نشستند. درست همان ساعت. همان روز. همان ماه. سفارش دادند. همان قهوه. همان کیک. همان اندازه. عشق ترکاندند. همان حرفها. همان شعرها. هماننوازشها. همان اندازه. همه چیز کاملن اندازه دفعه قبل بود. اما متفاوت بود. زن نمیتوانست فراموش کند.
بیستم تیر ۱۴۰۲– تهران
داستانک «مدرک»
اهل رقابت بود. با ماشین پورشه هر شب در خیابان کورس میگذاشت. اهل آزادی بود. درس نمیخواند. بهقولهایش عمل نمیکرد. اهل قانون بود. برای محلِ کارش نیاز به مدرک دکترای اقتصاد داشت. هماهنگ کرد. برایش آوردند.
نوزدهم تیر ۱۴۰۲–تهران
داستانک «تعویض»
عاشق پسر بود. او دوستش نداشت. کور بود. دختر چشمان زیبایش را به پسر پیشنهاد داد. پذیرفت. عوضکردند. پسر نگاهش به دختر تازه شد. برایش نوشت دوستت دارم. دختر بلاکش کرد.
هجدهم تیر ۱۴۰۲– تهران
داستانک «حس»
کار کردن چه حسی به تو میدهد؟ بهش فکر نکرده بود. حس حقوق آخر ماه. شاید. حس موثر بودن. احتمالن. حس خلاق بودن. بیتردید. حس وجود داشتن. قطعن. اما یک حس مهمتری باید باشد. آهان، خودش است: حسفرشته بودن. هر صبح برای دربندان فرشتهای بود، فرشته مرگ.
هفدهم تیر ۱۴۰۲– تهران