شب بود. تنها بودم. رعد و برق بود. صدایش را نشنیدم. دستهای سنگینی داشت. سیلی پشت سیلی. چشمهایش تاریک بود. دو حفره خالی. دستهایم خشک شده بود. خم شدم. کنترل را گاز گرفتم. تلویزیون خاموش شد.
دکترمحمودجاوید
هشتم اسفند ۱۴۰۱- تهران
شب بود. تنها بودم. رعد و برق بود. صدایش را نشنیدم. دستهای سنگینی داشت. سیلی پشت سیلی. چشمهایش تاریک بود. دو حفره خالی. دستهایم خشک شده بود. خم شدم. کنترل را گاز گرفتم. تلویزیون خاموش شد.
دکترمحمودجاوید
هشتم اسفند ۱۴۰۱- تهران
این مطلب را به اشتراک بگذارید