باتلاق بود. کِشنده. پا برای رفتن نداشتند. ویلچرها قُلپی گفتند. غرق شدند. زن دست مرد را کشید. مرد دستزن را کشید. . بیشتر فرو رفتند فریاد. کمک. دعا، کسی نشنید. به هم چسبیدند. فرصت نبود. هم را بوسیدند. دوستت دارم روی باتلاق ماند.
دکترمحمودجاوید
یازدهم اسفند ۱۴۰۱ – تهران