Dr.Mahmoud Javid

داستانک «پا برای رفتن نداشتند»

بدون پاسخ/5

باتلاق بود. کِشنده. پا برای رفتن نداشتند.  ویلچرها  قُلپی گفتند. غرق شدند. زن دست مرد را کشید. مرد دستزن را کشید. . بیش‌تر فرو رفتند فریاد. کمک. دعا، کسی نشنید. به هم چسبیدند. فرصت نبود. هم را بوسیدند. دوستت دارم روی باتلاق ماند.

دکترمحمودجاوید

یازدهم اسفند ۱۴۰۱تهران

داستانک «اولین دیدار»

داستانک «سیگار را با شعله شمع روشن کرد»

داستانک «آرزوی پینوکیو»

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *