Dr.Mahmoud Javid

کتاب «از سوراخ در»، نیاز نیست از سوراخ در یواشکی نگاه کنید

بدون پاسخ/5

مهم نیست به چه اسمی بشناسیدش، داستانک، داستان کوتاهِ کوتاه، خرده داستان، داستان مینیمال، داستان برق‌آسا و نظایر آن. مهم است که چشم‌تان به شروعش که افتاد، تا پایان داستان شما را با خود بکِشد. گویی‌ سُرسُره رنگی‌ی  است که با پیشنهاد سبکبالی، شما را با پایان غیر‌منتظره، غافلگیر می‌کند. کتاب «از سوراخ در» یکی از همین مجموعه داستانک‌هاست. نویسنده کتاب «فاطمه بن محمود» متولد تونس است. اهل فلسفه است. شعر و داستان نویسی پیشه اوست. کتاب ترجمه «رحیم فروغی» است، که دو مجموعه داستانک «ازسوراخ در» و «جنگل در خانه» را در یک مجلد گرد آورده است. داستانک‌های «از سوراخ در» پیرامون انسان است، انسان تنها، مهاجر، فقیر، اقلیت، نویسنده، دربند، متعارض، زن، آزاد.

کتاب با داستان «کوچ» شروع می شود، از آدمی می‌گوید که بیزار است از وطن و نمی‌تواند بی‌وطن جایی برود. در «ناکامی» از صاحب‌نظرانی می‌گوید که انتقام شاعر نشدن‌شان را با غیرقابل چاپ کردن اشعار شاعران واقعی می‌گیرند. در «هنرمند»  شیوه رفع گرسنگی نقاش فقیری را تصویر‌سازی می‌کند، که در پایان، خواننده با حسی از رویای تلخ، بهت‌زده به جا می‌ماند.در «عاشق»، قدرت عشق را جلوی چشم شما می‌آورد که اجازه نمی‌دهد، هیچ‌گاه از معشوق دل بکنی. چندداستانک در باره  نویسنده‌ای است که خودش را سوژه نوشته‌هایش می‌کند. از «غربت تنهایی» آدمی می‌گویدکه با انعکاس تصویرش در شیشه قطاری آن‌را کم‌رنگ می‌سازد یا با پنهان‌کردن اندوهش، پشت سطرهای نوشته‌هایش. در «شب بمباران» نگران خرابی محل قایم باشک بچه‌ها می‌شود و در «انتظار» از عشق یک‌طرفهمی‌سوزد:

دختر، همیشه با هیکل پُر کودکانه‌اش ، در بالکن خانه می‌ایستاد. خیلی اتفاق می افتاد که مدتیطولانی پریشان و سرگردان در آنجا بایستد. چه می‌شد اگر همسایه جوانش به او توجه می‌کرد؟چه می‌شد اگر صورتش را یک نظر می‌دید؟ در رویاهایش با خود می‌گفت، چه می‌شد اگر می‌فهمیدچقدر حسرتش در دلم مانده است؟ همیشه در بالکن چشم به راه می‌ایستاد و پسر جوان همسایهرا که در سکوت به طرف خانه‌اش می‌رفت، نگاه می‌کرداگر کمی نگاهش را بر‌می‌گرداند، پسر جوان دیگری را می‌دید، که همیشه سرِپیچ خیابان میایستاد و چشم‌هایش را به بالکن خانه او آویزان می‌کرد. چشم به راه می‌ماند تا دختر جوانی کهخیلی به او فکر کرده بود، در سکوت بایستد. چه‌می‌شد اگر دختر، دلِ شکسته او را بر بالکن خانهمی‌دید؟

امضای «فاطمه بن محمود» در جای جای داستانک‌هایش دیده می‌شود. با وجودی که توصیه می‌شود، از بروزاحساسات و سوگیری در داستانک تا حد امکان خودداری شود؛ نویسنده نتوانسته‌ یا نخواسته بی‌احساسبنویسد. حسرتِ آزادی در داستانک‌های «پرندگان، زنی ‌در مزرعه، وقتی بزرگ شوم، آزادی و شب» مشهود‌ است:

هی شب، کمی خودت را کنار بکش. می‌خواهیم روشنایی صبح را ببینیم.

کودکی و آرزوهای حبس در نفس، موضوع دیگری است که در کتاب، به خواننده تلنگر می‌زند. داستانک‌های«گفت‌وگو، رمضان، در کوچه، شیخ مکتب و بی‌گناهی» از جمله آنهاست:

ذرت‌های بو داده روی زمین پخش شد. پسربچه گریه کرد. من خندیدم.

مادر یکی از شخصیت‌های مورد توجه فاطمه بندمحمود است
مادر یکی از شخصیت‌های مورد توجه فاطمه بن محمود است

 

در مجموعه داستانک‌های «جنگل در خانه»، قهرمانان داستان، شیر، سگ، گربه، پرنده، ماهی، سوسک، کرم،مگس و نظایر آن هستند. آدم‌ها، زندگی و رفتارشان از چشم حیوانات قلمی شده است. داستانک‌ها در ایندفتر، بر خلاف «از سوراخ در» عنوان ندارند. فقط شماره هستند، از یک تا پنجاه. خیانت آدم‌ها، حیرانیسگ‌‌ها و خرها، که چرا آدم‌ها برای توهین به هم از نام آن‌ها استفاده می‌کنند،ادعای طرفداری از آزادی و اسیر کردن حیوانات از سوژه‌های شاخص داستانک‌هاست:

آدم‌ها موجودات عجیبی هستند. از آزادی زیاد لذت می‌برند، اما به زندانی کردن من در قفسخرسندند.

با ارزش‌تر بودن عروسک‌ها از حیوانات، گسترش دادن تبعیض طبقاتی به حیوانات، سنگ پرانی بهپرنده‌ها و نفرت ازحشرات، مجموعه احساساتی است، که فاطمه را از رفتار انسان‌ها سردرگم کرده است. به گونه‌ای که وقتی‌ حشره‌ای هیچ منفذی برای ورود به خانه پیدا نمی‌کند، از زبان او می‌گوید:

این آدم‌ها چه موجوداتی هستند! چرا درهایشان را بر روی پلیدی هایشان این قدر محکم نمی‌بندند؟

نویسنده به خوبی حواسش به میرایی انسان هست. اسارت آدم‌ها هم از نظرش دور نمی‌ماند، به همین دلیل از زبان گربه می‌گوید، میان بانویش در قصر بزرگ‌ و قناری در قفس طلایی فرقی نمی‌بیند. از جان بخشی بهنقاشی کودکان هم فراموش نمی‌کند:

کودک، یک‌ ماهی نقاشی می‌کند. رنگ‌آمیزی‌اش می‌کند. لبخند می‌زند و آن را  به طرف گربه‌اش دراز می‌کند.

کتاب «از سوراخ در» ساده نوشته شده است. برای هر سلیقه‌ای، داستانکی خلق کرده است. وقتی کتاب را تمام می‌کنید، تازه در ذهن شما آغاز می‌شود. گاهی ناخودآگاه می‌بینید، برگشته‌اید، دارید برخی ازداستانک‌ها را چندباره می‌خوانید، مثل این داستانک:

«شب عید»

فردا عید است. جنب‌ و جوش در ایستگاه‌های قطار به بالاترین اندازه رسیده است. مسافران باچمدان‌های باد‌کرده، لابه‌لای قطارها سرگردانند. دنبال دلتنگی‌هایشان می‌گردند، تا آنها را ببرندپیش کس و کارشان. با دلی شکسته به مردم نگاه می‌کرد. خانواده‌ای چشم به راهش نبود تا پیشآن برگردد. غم‌ داشت دل نازکش را پاره می‌کرد. به خانه برگشت. وسایلش را جمع و جور کرد و درچمدان گذاشت. دوباره به ایستگاه رفت و لابه‌لای قطارها پرسه زد. وقتی شب فرا رسید، خستگی اورا از پا انداخته بود. اما احساس خوشبختی می‌کرد. چقدر زیبا بود که به خانه بر‌می‌گشت. چقدرشیرین بود که بستگان با‌وفایش را می‌دید. تنهایی‌اش را، کتاب‌هایش را و برگه‌های سفیدش را!

دکتر‌محمود جاوید

پنجم دی ۱۴۰۱تهران

 

شاید با هم دوست شوید:

فیلم افسانه هزار و نهصد، از دیدن پایانش حالم بد می‌‌شود

پارادوکس استاک دیل و من: تلاش دم دست، امید به دور دست

مواظب بزرگ‌ترها باشید، مرگ را می‌فهمند

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *