Dr.Mahmoud Javid

«کوته‌نگری»

بدون پاسخ/5
یادداشت، یادداشت‌نویسی بهانه‌ای است برای زایش واگویه‌های ذهنم در باره آدمی، فرهنگ، اندیشه و زندگی.

یادداشت، یادداشت‌نویسی بهانه‌ای است برای زایش واگویه‌های ذهنم در باره آدمی، فرهنگ، اندیشه و زندگی.

«افطاری»

بیست‌ویکم‌های ماه رمضان هر سال افطاری دعوت عمه‌جان بودیم. آن‌روز من روزه می‌گرفتم. گنجشکی. هشت‌ساله بودم که برای اولین بار تا تهش را درست رفتم. عمه جان گفت:

ماشااله مرد شدی. بعد از این هرسال که می‌آیی خانه ما، روزه واقعی بگیر.

نه‌سالگی هم گرفتم. خیلی سخت بود.

بارک‌اله عمه جان. بیا روزه‌ات را باز کن.

ده‌سالگی هم رسید. پنج‌دقیقه‌ای قبل از حرکت، علی در زد. همسایه روبرویی ما بود. هم‌بازی بودیم. زالزالک داشت. درشت. گفت:

برای تو هم آوردم.

روزه‌ام.

بگیر بعد بخور.

خودش مشغول خوردن شد. ملچ ملوچ زالزلک خوردن علی، بی‌طاقتم کرد. یک دانه از زالزالک‌ها را خوردم. ملچ ملوچ. پشیمان. وقت رفتن شد.

عمه‌جان بیا روزه‌ات را باز کن. ماشاله مرد شدی.

روزه تلخی که هیچ‌وقت رهایم نکرد. حس ناتوانی، ضعف و شرمِ گفتن  حقیقت. همراه شدم با دروغ‌مردی که می‌خواستند، باشم.

«ابرهای ماه می»

فیلم ابرهای ماه می ساخته‌ی «نوری بیلگه‌ جیلان»، خاطره‌ی آن ماه رمضان را زنده کرد. مظفر برای ساخت فیلم به روستای مادری برگشته است. می‌بیند پسردایی‌اش علی، یک تخم‌مرغ خام در جیب روپوش مدرسه دارد.

عمه گفت اگر تخم‌مرغ را چهل روز نگه‌دارم، به بابام می‌گوید ساعت موزیکالی که می‌خواهم برایم بخرد.

آب‌پزش کن که نشکند.

نه تقلبه.

تقلب یعنی چه؟

فریب.

مظفر از مادرش می‌پرسد:

چرا تخم‌مرغ را به علی دادی؟

مسوولیت‌پذیری یاد بگیرد.

نمی‌تواند چهل روز نگه دارد.

نمی‌دادم می‌توانست؟

سرانجام روزی تخم‌مرغ می‌شکند. علی نمی‌‌‌تواند بپذیرد. بلافاصله از آغل همسایه‌ها، یک تخم‌مرغ تازه می‌دزدد، جایگزین می‌کند.

«عوارض»

حالا می‌فهمم، وقتی آموزش «زندگی، مسوولیت‌پذیری و تمرین اراده» جلوی چشم بزرگ‌ترها را می‌گیرد، جنبه‌های دیگر موضوع از چشم‌شان جا می‌ماند. ظرفیت و توان آدم‌ها را در نظر نمی‌گیرند. خروجی درس عمه، دزدی و دروغگویی پسری خردسال است که عوارض آن در همه سیر زندگی او خواهد ماند.

می‌خواهید مسوولیت‌پذیری یاد بدهید، کاری در اندازه‌های یک بچه مدرسه‌ای بدهید. پیامبر است مگر چله برایش می‌چینید. پدرش نمی‌خواهد یا ندارد ساعت بخرد، نخرد. راست و حسینی بگویید نداریم یا مناسب سن تو نیست. تخم‌مرغ این وسط چکاره است. عمه‌جان شما هم افطاری‌ات را می‌دادی، به روزه گرفتن راستکی من چکارداشتی. من فقط ده سالم بود.

بیست‌و‌پنجم خرداد ۱۴۰۳تهران

.

«سقوط»

«هیچ‌کس»

«آقای مشرقی»

«خجالتی»

«تن‌فکر»

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *