داستانک «خونگیری»
داستانک با کلمات برشی از قصهی غافلگیرانهی زندگی را تعریف میکند. خیلی کوتاه. داستانکنویس به سنت تاریخی زیست بشر، ارزش …
«خجالتی»
«تسلیم» من خجالتی بودم، اهل رودرواسی. صد البته میدانم هنوز هم شخصیت خجالتیام، گوشههایِ کمجانِ وجودم–مترصد فرصت– قلیان چاق میکند. …
«قصه آبی عشق»
«مهمانی» نمیخواهم تو باشم حتی خودم هم میخواهم همهی چشمانی باشم که از بیرون تو را بِهْ به آذین نشستهاند …
داستانک «بدو بیا بدو»
داستانک تغییر فصل را میفهمد. میداند مادر برای یک نوجوان همه ثروت دنیاست. همانطور که آدم برفی برای کودک خردسال …
«مداد رنگیها سبزه نیستند»
رنگ پوست من سبزه است. نمیدانستم چنین رنگی هم وجود دارد. حتی در جعبههای مداد رنگی ۳۶ رنگ هم پیدایش …
«روزی که نبود»
نام و چهره آموزگار کلاس اول ابتداییم را یادم نیست. فقط میدانم دستهای بزرگ سنگینی داشت. هنوز هم سنگینی آن …
داستانک «چسب ستاره»
«چسب ستاره» ستارهای از آسمان افتاد. نردبان گذاشت. ستاره را وسط آسمان چسباند. در آینه نگاه کرد. ترکهای زبانشداشت زیاد …
««مَ مَ من… شَ شَ شَ شهید شُ شدهام» یا روایت کتاب «عقرب روی پلههای راهآهن اندیمشک»
کثیف است کابوس خون عقرب دستهای بسته خون. جنگ. جوانیها را با خودش درون خون میکشد. نخل باردار راسقط میکند. جنگ. چکمههای …
زایش خورشید
زمستان های قدیم سرد بود. شبها طولانی. برف زیاد میبارید.سفید. لوند. سرخوش. رقاص. پهنه آسمان تاگسترده زمین صحنه رقص. رقص …
چراغانی آینده
زنگ نذری در خانه پیچید. مادر در را باز کرد. دختر همسایه لبخند زد. «بشقاب شله زرد» در دست هایش …