«هیچکس»
یادداشت، یادداشتنویسی بهانهای است برای زایش نشخوارهای ذهنیام در باره آدمی، فرهنگ، اندیشه و زندگی. «هیچکس از من نخواست» مدیر …
«خجالتی»
«تسلیم» من خجالتی بودم، اهل رودرواسی. صد البته میدانم هنوز هم شخصیت خجالتیام، گوشههایِ کمجانِ وجودم–مترصد فرصت– قلیان چاق میکند. …
«تنفکر»
نقش آینه آدمها وقتی به سر و هیکلشان توجه میکنند، میفهمم. زیاد دیدم. از آن روزهایی که خودْ دیدن مادر …
«خودواگویههای خوابِ بیداری»
گاهی فکر میکنم، به جهانی که صبح دلت نمیخواهد خواب را از چشمانت بشویی مبادا حجم کثیف ناجوریها، حس انزوا، …
«من به وقت ناچیزی زندگی، خونده بودم»
موشکها، مسلسلوار ساختمانها را فرو میریزند. جیغِ ترس کودکان، صدای آوار فروپاشی را میپوشاند. گردو غبار و دود به سمت …
«نوازش تن»
هنگامیکه خسته روز به وقت شب دراز میکشید، ناله استخوانهای کوفته، عضلههای منقبض پشت و دست و پاهایش مرا به …
«چشمان احوالپرس»
نمیدانم تا به حال دقت کردید که چشمها دریچه روح آدمی است. فرصتی برای بینقاب با هم بودن. یکی شدن. …
«گمگشته در خود»
جهان زندگی برای من هزارتوی رنگارنگی است.گاه تنگ، که کوچهباغها را شرمنده میسازد. گاه فراخ که به میدانگاهیْ رقصمیزبان میماند. …
«به عموجان سلام کن»
از نخستین آموزههای زندگی اجتماعی، برای من سلام کردن به بزرگترها بود: «به عموجان سلام کن. روی خالهرا ببوس. چرا …
«بزرگراههای امروز، جادههای قدیم»
شاید روزی جایی به مناسبتی گفته باشم که بهار به دنیا آمدم اما نگفته باشم که چه زمستانهای سختی را …