داستانک «عرق کرد»
دستانش را بالا برد، تا توجه مردم را جلب کند. کسی نگاه نکرد. پاهایش را تکان داد. دستانش. رقصید. عرقکرد. بلوزش را درآورد. سوت زد. آواز خواند: سنتی، پاپ، رپ. هیچ آدمی نایستاد.ننگریست. نخواند. نرقصید. لباسشرا پوشید. به سرزمین مردگان بازگشت.
یازدهم مردادماه ۱۴۰۲–تهران
داستانک «پرههای بینی»
پرههای بینی مرد به قرص و محکمی پایههای یک مبل توپر بود. جراح با دقت آنها را در آورد. پایههای متفاوتی برای مبل عروسک دخترش شد.
دهم مرداد ۱۴۰۲– تهران
داستانک «اتفاق»
یک روز سر یک چهارراه وسط انبوه مردمی که میامدند و میرفتند اتفاق افتاد. زن روسریش را برداشت. عابرین متوقف شدند. زن زیر چشمی آنها را نگاه کرد. سپس با دقت کلاهگیسش را برداشت. تنظیم کرد. روی سرش گذاشت.
نهم مرداد ۱۴۰۲–تهران
داستانک «اهل»
دختری اهل بود. اهل تار. اهل آواز. اهل رقص. اهل مُد. اهل سینما. اهل کتاب. اهل ورزش. اهل ایران. نماند.
هشتم مرداد ۱۴۰۲– تهران
داستانک «آسانسور خراب»
آسانسور خراب بود. پاهایش درد میکرد. نمیتوانست از پلهها پایین برود. به آپارتمانش برگشت. با مسئولساختمان تماس گرفت. گفت دهسال است که میگویم این آسانسور را درست کنید. گوش نمیدهید. مسئول بچشمی گفت و تلفن را قطع کرد. مرد مطمئن بود اتفاقی نخواهد افتاد. سالها بود که همه از آسانسور بزرگ انتهای راهرو استفاده میکردند.
هفتم مرداد ۱۴۰۲– تهران