داستانک گونهای داستان است. بیتوجه به تعریف آن روایت موجز زندگی است. داستانک محدودیت موضوعی ندارد. در آسیاب داستانک از واقعیت تا رویا، تراژدی تا کمدی، عشق تا جنایت و صداقت تا دورویی همه چیخرد میشود، درست همانند زندگی.
داستانک با استفاده بجا از واژهها از گونههای دیگر داستان مجزا میشود؛ و صد البته غافلگیری نهایی که تاج داستانک است، درست مثل زیست واقعی.
داستانک خواب بامدادی از باز ماندن پیاده از بانگ رحیل میگوید. در داستانک بیخوابی با بازگشت اعمال بهخود مواجهایم. در داستانکهای دختر زن مادر مادربزرگ، بانو، قدیمی، فقط خودش را میدید، دنیا و شیفته با انواع عاشقی همنشین میشویم. درست همانند زندگی.
داستانک «خواب بامدادی»
عاشق خواب بامدادی بود. همه خانواده میخواستند سحرگاهان بیدار باشد. پدر مادر بردار خواهر ساعتِشماطهدار زنگ موبایل. صدای هیچ کدام حریف خواب او نمیشد. اما وقتی شروع به تکان دادنش میکردند،خوابش میرفت. با بدنش توافق کرد سپیدهدمان بیدار شود، خودش بیرون از بدنش راحت خوابید.
سیویکم مرداد ۱۴۰۲–
داستانک «دختر زن مادر مادربزرگ»
دیدش. بار اول. در انتهای کوچه بن بست. دهانش را باز کرد. کلامی خارج نشد. دختر رد شد.
دوباره دیدش. حلقه به انگشت داشت. چیزی نگفت. زن رد شد.
دیدش. دست دخترکی را به دست داشت. حرفی نزد. مادر رد شد.
دیدش. دختری با دخترکی به بغل، همپایش بود. ماسک داشت. سکوت کرد. مادربزرگ رد شد.
ندیدش. هرگز. دهانش را باز کرد به خدا چیزی بگوید. کلامی خارج نشد. گنگ بود.
سی مرداد ۱۴۰۲–
داستانک «بانو»
در باز بود. وارد خانه شد. مردی ناشناس را نشسته روی مبل دید. خانمش را صدا زد. بلند. بانو بانو . مردناشناس از او خواست از خانه خارج شود. نشد. گفت من همسرم را میخواهم. او سهم من است. حق من است. مرد ناشناس هلش داد. بلندتر داد زد. بانو. بانو. مشت خورد. روی زمین افتاد. از حال رفت. چشمانش را باز کرد. پلیس بالای سرش ایستاده بود. مرد همسرش را صدا زد. بلند. بانو بانو. پلیس گفت: متاسفم خانم شما مردهاست. بیست سال پیش.
بیستونهم مرداد ۱۴۰۲–
داستانک «قدیمی»
همیشه چیزهای قدیمی میخرید. بشقاب، روزنامه، خاطرات، سماور نفتی، اتوی زغالی، گرامافون، درشکه،وسایل حمام عمومی، کمد، صفحه موسیقی، رادیوی لامپی. کم کم خودش هم قدیمی شد. کسی او را نخرید.
بیستوهشتم مرداد ۱۴۰۲–تهران
داستانک «فقط خودش را میدید»
به هر چیزی نگاه میکرد، فقط خودش را میدید. چشمِ آدمها، آب، آینه، شیشهِ پنجره و اتومبیل، پشت و رویقاشق، سینی، سماور و کتری. هر بار به سیمایی: طبیعی، معکوس، کجومعوج، غولآسا، کشیده، پهن، کوتاه. کمکم چهره واقعی خودش را از یاد برد. ترسید. یک روز تصمیم گرفت، بنشیند، خودش را درست و حسابی تازه ببیند. نشست. دید. نشناخت.
بیستوهفتم مرداد ۱۴۰۲– تهران
داستانک «دنیا»
همیشه مینالید. میگفت دنیا با او نمیسازد. دوستانش از همصحبتی با او میگریختند. نگاهش را به دنیاسیاه میدیدند. تصمیم گرفت با نگاهی تازه به دنیا بنگرد. دنیا به خانه کودکیش برگشته بود.
بیستوششم مرداد ۱۴۰۲– تهران
#داستانک #دنیا #نگاه_سیاه #نگاه_تازه
داستانک «شیفته»
داستان نویس بود. شیفته یکی از کلمههایش شد. به کوتاه نویسی رو آورد. همه جملاتش را با همان واژه نوشت. بقیه واژهها یکی یکی رفتند. واژه سوگلی از فشار تکرار و تنهایی فرار کرد. داستاننویس تغییر سبک داد. داستانهای سپید نوشت.
بیستوپنجم مرداد–تهران
#داستاننویس #شیقته #واژه
داستانک «بیخوابی»
مرد زود به بستر رفت. خوابش نبرد. ملحفه را روی سرش کشید. وارونه دراز شد. سرش را زیر بالش گذاشت. قدمزد. دمنوش نوشید. قرص خواب خورد. کتاب خواند. موسیقی شنید. فیلم دید. گوسفند شمرد. بیاثر. بیخوابیسخت به چشمانش چسبیده بود. چوب کبریتها را از بین پلکهایش برداشت.
بیستوچهارم مرداد–تهران