Dr.Mahmoud Javid

داستانک «نوستالژی»

بدون پاسخ/5
داستانک با کلمات برشی از قصه‌ی غافلگیرانه‌ی زندگی را تعریف می‌کند. خیلی کوتاه. داستانک‌نویس به سنت تاریخی زیست بشر، ارزش واژه را می‌داند.

داستانک با کلمات برشی از قصه‌ی غافلگیرانه‌ی زندگی را تعریف می‌کند. خیلی کوتاه. داستانک‌نویس به سنت تاریخی زیست بشر، ارزش واژه را می‌داند.

داستانک «خیال»

مرد، خیلی خیلی خیلی لاغر بود. شبیه یک آدم کاغذی. می‌شد چهار تایش کنی بگذاری لای کتاب به جای نشانگر. از تصورش خنده‌ام گرفت. گمانم فکرم را خواند. آمپول ب۱۲ را به مرد زدم. شروع به چاق شدن کرد. بالابلند، پهن و تپل شد. فکر کردم خیالاتی شدم. چشمانم را مالیدم. دیدم به من نگاه می‌کند. فکرش را خواندم. از تصورش گریه‌ام گرفت.

سی‌ویکم اردیبهشت ۱۴۰۳تهران

.

داستانک «درس»

زن خودش را از پژو ۲۰۶ بیرون کشید. جلوی خودرو توی بغل یک هیوندای  شاسی‌بلند فرو رفته بود. درد نفسش را گرفت. گفت

باید زودتر به بیمارستان برسم. کیسه آبم پاره شده است.

راننده هیوندا نگاهی به شکم برآمده زن کرد. گفت

نمی‌شود. باید بایستید پلیس راهنمایی بیاید کروکی بکشد.

متوجه نشدید من بچه‌ام دارد به دنیامی‌آید.

به همین دلیل باید بمانید. بچه از روز اول باید یاد بگیرد که به قوانین راهنمایی رانندگی احترام بگذارد.

سی‌ام اردیبهشت ۱۴۰۳تهران

.

داستانک «داماد»

کنارِ زن نشست.

جانِ خانه، آسمانم تو هستی.

وقتی زن خندید، دسته‌گل رُز را به او داد.

عروس من می‌شوی؟

زن دست‌های مرد را گرفت، گفت

بلی.

دخترشان گریست. این ۳۶۵مین روز متوالی بود که این صحنه را می‌دید.

بیست‌ونهم اردیبهشت ۱۴۰۳تهران

.

داستانک «برادر دوقلو»

ذوالفقار اهل شوخی بود، با اندکی زیاده‌روی*. شل‌کردن درِ نمک‌پاش. قراردادن کاسه آب سرد بالای در نیمه باز. چیدن پونس روی صندلی. انداختن قورباغه داخل یقه لباس. چسباندن اعلامیه «خر فروشی» به پشت کُتم. بدترین‌ شوخی‌اش، زمانی بود که وسط خواب عمیق، بیدارم می‌کرد تا بپرسد خوابی یا بیدار.

مسخره خوابم.

خواب بودم. نمی‌فهمیدم چه لذتی از شوخی می‌برد. تصمیم گرفتم یکبار امتحان کنم. توی خیابان، هلش دادم زیرِ یک ماشین.

بیست‌وهشتم اردیبهشت ۱۴۰۳تهران

*کتاب زمزمه‌های واپسین نوشته‌ی نجیب محفوظ

.

داستانک «نوستالژی»

قادر، پدربزرگم زمین‌گیر بود. لگن زیرش می‌گذاشتیم. کم‌سخن. آه که می‌کشید، یاد روزهای زیبای محله کودکی می‌کرد. دکتر شیخ گفت:

زیاد دوام نمی‌آورد، به فکر باشید.

عمو مظفر و عمه ملوک و بابام نشستند با هم شور کردند.  تصمیم گرفتند پدربزرگم را پیش از سفر آخرت، به محله قدیمی ببرند. خانه‌های کودکی همه‌شان برج شده بود. تصویر آشنایی نبود، جز درخت کهنسال چنار که هنوز قطور و سرپا بود. پدربزرگم اشک در چشمانش جمع شد. گفت:

جلوی همین درخت بود که پدرم پیش از مرگش، پاهایم را به فلک بست. چه روزهای زیبایی بود.*

بیست‌و‌هفتم اردیبهشت ۱۴۰۳تهران

*کتاب زمزمه‌های واپسین نوشته‌ی نجیب محفوظ

.

داستانک «فالگوش»

شب چهارشنبه‌سوری بود. فالگوش ایستاد.  هیچ‌کس حرفی نزد.

بیست‌وششم اردیبهشت ۱۴۰۳تهران

.

داستانک «تا آخرین لحظه»

شاهزاده با معشوق به نَردِ عشق بود. صدایی بس هولناک شنید. اژدهای سه سر، دهان آتش بود. شاهزاده شمشیر پولادین از نیام برکشید. سرهای اژدها، تمام بزد، باز روییدند. باز بزد. روییدند. بزد. باز روییدند. دستانش از جدال افتاد. دوید. معشوق را با همه تن پوشاند.

بیست‌وپنجم اردیبهشت ۱۴۰۳تهران

.

داستانک «خارج از متن»

نمایش شروع شد. مرد برای زن آواز عاشقانه خواند. زن رقصید. در متنِ نمایش نبود. کارگردان دست به ریش شد. مرد با کمربند بر پاهای زن زد. زن پری دریایی شد.

پرده‌ها را بکشید.

غار غار از لبان کارگردان بیرون جهید. مرد نمایش قهقهه زد. همه تنش دهان شد.

کارگردان را بگیرید.

تماشاگران به شکل دستبند درآمدند. واق واق. غیرممکن است.

حتماً خواب می‌بینم.

شروع به کندن موهایش کرد. یکی دوتا سه‌تاهمه. بعد پاها. تنه. گردن. سر. دهانِ داخلِ نمایشِ پری دریایی رابوسید.

بیست‌و‌چهارم اردیبهشت ۱۴۰۳تهران

.

داستانک «تنها»

باران، شبِ جاده را خیس کرده بود. عینکش بخار برداشت. زنِ سیاه‌پوش وسط جاده بود. دیر دید. پیاده نشد. به حرکت ادامه داد. کسی جایی منتظرش نبود.

بیست‌و‌سوم اردیبهشت ۱۴۰۳تهران

.

داستانک «تدوین»

فیلم را به عقب برگرداند. نخستِ نخست. قسمت درندگی‌اش را حذف کرد. تا جا داشت آغوش عشق و بوسه افزود. دید هیچ شباهتی به زندگی آدم ندارد. کمی از آغوش و عشق و بوسه کاست، درندگی پر کرد. نشد. کمی دیگر. کمی دیگر. کمی دیگرنسخه اول را اکران کرد.

بیست‌و‌دوم اردیبهشت ۱۴۰۳تهران

.

داستانک «شنبه»

ناشر گفت نمی‌توانیم کتاب‌تان را چاپ‌کنیم. زن نتوانست از جایش بلند شود. حس کرد جانی در بدنش نمانده است.* برایش یک لیوان شربت ریختند. نوشید. چند عدد شیرینی خامه‌ای. خورد. هنوز جانی به بدنش برنگشته بود. شیر موز. آب پرتقال. بستنی زعفرانی. صورتش کمی خندید. چلوکباب سلطانی. دوغ با سبزیجات محلی. ماست‌وخیار.  ژله پرتقال. تیرامیسو. نتوانست از جا بلند شود. امتحان کرد. خواستند با اورژانس تماس بگیرند. نپذیرفت. فوبیای بیمارستان داشت. قرار شد در دفتر نشر، شب بماند. برایش شماره اشتراک سفارش غذای اینترنتی گذاشتند. رفتند. هندوانه، توت فرنگی و گوجه‌سبز سفارش داد. پاستا با سس آلفردو و موهیتو. جانی دربدن نداشت. آزمود. یک‌شنبه صبح شد. داروها و ویتامین‌های تقویتی تهیه کردند. مولتی‌ ویتامین جوشان. آمپول نوربیون. قرص کلسی‌ پاور هیستولیکا. ویتامین ای. نتوانست تکان بخورد. لگن زیرش گذاشتند. نوشید. بلعید. خوابید. ۳۱ روز. جان به بدنش برگشت. ایستاد. خدانگهدار گفت. به سمت در رفت. نتوانست عبور کند.

بیست‌ویکم اردیبهشت ۱۴۰۳تهران

*کتاب کاش کسی جایی منتظرم باشد، نوشته‌ی آناگاوالدا

.

داستانک «باردار»

داستانک «هم‌اتاق»

داستانک «خونگیری»

داستانک «شکار»

داستانک «موطلایی من»

داستانک «آتش»

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *