Dr.Mahmoud Javid

داستانک «بوسه در خیابان»

بدون پاسخ/5

داستانک «آشپزخانه»

شنبه. بوی غذا در آشپزخانه بلند نشد. یکشنبه. دوشنبه. سه‌شنبه. چهارشنبه. پنج‌شنبه. جمعه. شنبه. هود سوخت.

سی‌و‌یکم شهریور ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «خودکشی»

چشمش در آینه به خودش افتاد. ترسید. نتیجه آزمایش را خواند. برای چندمین بار. نامه خداحافظی را با دقت روی میز گذاشت. جلوی قاب عکس بچه‌ها. همه چیز را شفاف نوشته بود. آهنگ مورد علاقه‌اش را پخش کرد: مرا ببوس برای آخرین بار. یک لیوان آب ریخت.  قوطی قرص را برداشت. پنجاه عددی. صدای بازشدن در آمد. از پنجره فرار کرد.

سی شهریور ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «خواستگاری»

جلوی آینه ایستاد. به اندامش دست کشید. صدای سرفه اتاق بغل را پر کرد. خواستگار بود. گوش بزنگ ماند. مادرش آمد. چک را نشان داد. دخترک چای ریخت.

ببست‌ونهم شهریور ۱۴۰۲تهران

  .

داستانک «تِمِ آبی»

ساعت نه شب بود. میز شام با دقت چیده شده بود. پیراهن دکولته پوشید. با دامن بلند. آبی. گوشواره گردنبند دستبند انگشتر فیروزه. عطر زد. گردن و مچ دست‌ها. جلوی آینه ایستاد. دوست داشتنی. موسیقی ملایم گذاشتقدم‌زدن میان ابرها. شمع‌ها را روشن کرد. اشک آبی. بوی قرمه‌سبزی خانه را برداشته بود. کشید. خورد.

بیست‌و‌هشتم شهریور ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «جست‌و‌جو»

پیدایش نمی‌کرد. بسته‌های کوچک و بزرگ. تمام نشدنی. همه را جابه‌جا کرد. خاطره خاطره خاطره. ناامید نشد. محکم ایستاد. پافشاری کرد. پافشاری پافشاری پافشاری. ذهنش سوراخ شد.

بیست‌و‌هفتم شهریور ۱۴۰۲تهران

.

بوی چمن تازه به مشامش خورد. بیدار شد.

.

داستانک «راز»

بوی چمن تازه به مشامش خورد. بیدار شد. باغبان با ماشین چمن‌زنی به سَرِ چمن‌ها افتاده بود. از حال رفت.

بیست‌و‌ششم شهریور ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «بوسه در خیابان»

قیمت گرفت. می‌توانست بپردازد. سفارش داد. با رنگ‌های طبیعی. تابلو‌فرش آماده شد. گرفت. وسط خیابان داشتند همدیگر را می‌بوسیدند. زنده. اسلحه‌ کمری را برداشت. وارد تابلوفرش شد.

بیست‌و‌پنجم شهریور ۱۴۰۲

.

داستانک «غریبه»

ایستگاه مترو. کنار صندلی ایستاده بود. مرد بود. جوان. اشکِ چشمانش روی حزن صدایش می‌چکید: خواهش می‌کنم روی این صندلی ننشینید. خاطره‌ خواهرم با نشستن شما له می‌شود.

بیست‌و‌چهارم شهریور ۱۴۰۲

.

داستانک «شب انتظار»

شب بود. خوابش نمی‌برد. گوشی‌ا‌ش را نگاه کرد. صدای زنجموره در خانه را شنید. پاورچین پاورچین به سمت در رفت. بسته بود. بیرون را نگاه کرد. آتش روشن بود. نمی‌آمد.

بیست‌و‌سوم‌ شهریور ۱۴۰۲

.

داستانک «ایستگاه قلب»

از پنجره عبور واگن‌ها را تماشا می‌کرد. صبح ظهر شب. شاید قطاری بایستد. دلدارش به خانه بیاید. نمی‌دانست خانه او ایستگاه هیچ قطاری نیست.

بیست‌و‌دوم شهریور ۱۴۰۲تهران

.

از پنجره عبور واگن‌ها را تماشا می‌کرد. صبح ظهر شب

.

داستانک «چای دم کرد»

چای دم کرد. با زعفران و هل. چای دم کرد. با دارچین. چای دم کرد. با گل. چای دم کرد. ساده. چای دم کرد. دم کرد. دم. کهنه شد. دور ریخت.

بیست‌و‌یکم شهریور ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «بدو بیا بدو»

داستانک «هزار بوسه عاشقانه»

داستانک «بی‌خوابی»

داستانک «عاشق فلسفه»

داستانک «چتر سوراخ»

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *