Dr.Mahmoud Javid

داستانک «تماس»

{تعداد} پاسخ ها/5

داستانک «شباهت»

عکس‌ها را به دقت مرور کرد. موهای فرفری‌اش با موهای اسماعیل دست قیچی مو نمی‌زد. چشم و ابرویش کپی جواد دندان طلا بود. دماغ عقابی‌اش تکرار علی آشغال بود. لبش به فراخی فریدون دهن گشاد. چال زنخدانش به فرورفتگی

چانه کامران سلاخ، قاتلین بالفطره. سم را داخل قهوه ریخت.

دهم مهر ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «قطعه ۹۹»

قبرستان. قطعه ۹۹. یک هفته. روز. شب. روی قبر. دعا خواند. قدم زد. نشست. خوابید. پیوسته. مرده از قبر بیرون نیامد. رفت.

نهم مهر ۱۴۰۲تهران

.

قبرستان. قطعه ۹۹. یک هفته. روز. شب. روی قبر. دعا خواند. قدم زد. نشست. خوابید.

.

داستانک «قرمه سبزی»

پنجره را بست. بوی قرمه‌سبزی کم شد. مرغ کنتاکی سفارش داد. سیگار روشن کرد. ترانه اسکای‌فال از اَدل راگذاشت. با لوس‌آنجلس تماس گرفت: جمعه می‌رسم. مثل همیشه. یکشنبه. رستوران ایرانی. قرمه سبزی.

هشتم مهر ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «گذشت»

نمی‌توانست کسی را بکشد. قانل همسرش را بخشید، ازدواج کرد.

هفتم مهر ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «همسایه نبود»

به خانه برگشت. چراغ آپارتمان طبقه پایین خاموش بود. فرش را کنار زد. قلم و چکش  برداشت. سنگ کف سالن سخت بود. ناامید نشد. ادامه داد. حفره را کند. جارو کشید. تیله‌بازی کرد.

ششم مهر ۱۴۰۲

.

داستانک «امیدوار»

مرد چهل سال پیش ازدواج کرد. سی سال قبل طلاق گرفت. بیست‌و‌پنج سال پیش ازدواج . بیست سال قبل طلاق. هفده سال پیش ازدواج. پانزده سال قبل طلاق. چهارده سال پیش ازدواج. سیزده سال قبل طلاق. ازدواج. طلاق. ازدواج. طلاق. ازدواج. طلاقزن قصد ازدواج نداشت.

پنجم مهر ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «گرانبها»

عتیقه است. صد سال قدمت دارد. تا به خاطر دارم در خانه ماست. اندازه یک برج یازده طبقه، پنج عدد مغازه دونبش، و یک باغ هزار متری در شمیرانات کمِ کم می‌ارزد. نمی‌میرد.

چهارم مهر ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «تماس»

الو، الو، آتش نشانی. موج‌های لرزان زرد و سرخ آتش را می‌بینم. بیایید. زود. می‌ترسم چیزی از من نماند. آدرس؟ خودم. قلبم آتش گرفته است. بیایید. زود.

سوم مهر ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «گردش»

پاییز زمستان بهار تابستان پاییز زمستان بهار تابستان پاییز زمستان بهار تابستان پاییز زمستان زمستان زمستان.  بهار نیامد.

دوم مهر ۱۴۰۲تهران

.

صدای دانش‌آموزان حیاط مدرسه را پر کرده بود: موسیقی پاییز. چشمانش را بست. گوش سپرد. حس پرواز داشت.

.

داستانک «مهر مدرسه»

پاییز. روز اول مدرسه. سریع حاضر شد: دست و صورتش را شست. موهایش را شانه زد. مرتب، لباس‌های تمیزش را پوشید. بدو بدو خودش را به مدرسه رساند. صدای دانش‌آموزان حیاط مدرسه را پر کرده بود: موسیقی پاییز. چشمانش را بست. گوش سپرد. حس پرواز داشت. چند نفس عمیق کشید. به خانه برگشت.

یکم مهر ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «بوسه در خیابان»

«قصه آبی عشق»

داستانک «بدو بیا بدو»

داستانک «هزار بوسه عاشقانه»

داستانک «بی‌خوابی»

داستانک «عاشق فلسفه»

داستانک «چتر سوراخ»

داستانک «عرق کرد»

داستانک «سنگریزه‌ها»

داستانک «دزد»

این مطلب را به اشتراک بگذارید

3 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *