داستانک «دلبری»
داستانک با کلمات برشی از قصه غافلگیرانه زندگی را تعریف میکند. خیلی کوتاه. داستانک نویس به سنت تاریخزیست بشر، ارزش …
داستانک «سرباز»
زندگیها که سرعت گرفت. جهانها که نزدیک شد. طبیعتها که باجان شد. فهمها که حجیم شد. داستانکها سکه فرصت شد. …
داستانک «شجاع»
داستانک «دزد» شنیده بود شب یلدا بخوابد تاریکی شب تمام نمیشود. آن شب کار نکرد. خوابید. سیام آذر ۱۴۰۲– تهران …
داستانک «آزمایشگاه پزشکی»
داستانک روایتی بیقضاوت است. بیجانبداری. داستانی کوتاه کوتاه کوتاه. داستانک بازگویی فشرده از عشق جنگ پیروزی شکست سفر سلامت زیست …
داستانک «روز ازدواج»
داستانک کوتاه است. به کوتاهی فاصله زمین تا آسمان. ادامهدار به جذابی عشق. سر جنگ دارد به وقت بیپناهی. داستانک بزرگی …
«من به وقت ناچیزی زندگی، خونده بودم»
موشکها، مسلسلوار ساختمانها را فرو میریزند. جیغِ ترس کودکان، صدای آوار فروپاشی را میپوشاند. گردو غبار و دود به سمت …
«پشت ترسهایم نمیمانم»
ساعتی به وقت شب، دوستی به مناسبت پرسید: زمان جنگ، نمیترسیدی؟ گفتم میترسیدم، به اندازه. اما پشت ترسهایم متوقف نمیشدم. …
««مَ مَ من… شَ شَ شَ شهید شُ شدهام» یا روایت کتاب «عقرب روی پلههای راهآهن اندیمشک»
کثیف است کابوس خون عقرب دستهای بسته خون. جنگ. جوانیها را با خودش درون خون میکشد. نخل باردار راسقط میکند. جنگ. چکمههای …